SHAHIN NAJAFI OFFICIAL BLOG

آذر ۱۲، ۱۳۹۴

برای گلایول - گفتار یازدهم

او را می‌زنند او را به بی رحمانه‌ترین شکل می زنند. وقتی آزاد بود گفتند چرا در زندان نیست و حالا در زندان است و می‌گویند باید بمیرد تا وقتی مرد با جنازه‌اش سلفی بگیرند. این واقعیت جامعه‌ی ایران است. وقتی می‌گویم واقعیت یعنی آنها که واقعا زندگی می‌کنند و نه فرودستان و نه بیچارگان و نه فراموش‌شدگان تاریخ! آنها را می‌گویم که پدرحاجی‌شان آنقدر پول داشت که خرج تحصیل‌شان در غرب را فراهم کند. آنها را که آنقدر بیکار و بی‌عار هستند که در سیاه‌ترین روزهای ایران مانند حشراتی ناقل بیماری‌های فرهنگی در فضای بی پدر و مادر ایرانی بچرخند و فحاشی کنند. همان‌ها که وجودشان، تمام تفکرات و احساسات‌شان تقلبی و دزدی‌ست و به پشتوانه‌ی یک سیستم امنیتی، خودفروش‌ها و آدم‌فروش‌ها را پروار می‌کنند.
آنها که ریشه‌هایشان را باید تا قلب اتاق‌های اطلاعات رصد کرد. باید به این دولت جدید تبریک و دست‌مریزاد گفت! اینها می‌دانند که این روزها کشتن آدمها خرج دارد، پس بهتر است آنان را به لجن کشید! انتظار نداشته باش که دولت ته‌ریش و لبخند و امید و تدبیر سربازان بسیجی دهان گشادش را با باتوم و زنجیر و پنجه بکس به خیابان بکشاند، نه! آنها جانوران اجیرشده‌ي بی مزد و منتی دارند از جنس لمپن‌های سیاهپوش گوبلز! اینبار پشت ماسک‌هایی که ما نمی‌شناسیم!
همان جوک‌سازهای ماجرای اسیدپاشی! همان طنازهای مرگ حاجی‌ها! همان کول‌های همیشه مچکر! همان دلقک‌های متوسط که از ترس تصور کهریزک به لودگی و مسخرگی می‌افتند! آنقدر وقیح و بی‌شرم شده‌اند که رفقای اطلاعاتی‌شان شاعر را بی حکم می‌گیرند و اراذل و اوباش‌ مجازی که از صدای باد شکم رم می‌کنند، شادمانه کف می زنند و جشن می‌گیرند! نگاه کنید چند رسانه به این خبر پرداخته‌اند؟ مگر ما مرده‌ایم که این جماعت اینطور بر تن شاعر زندانی شلاق می‌زنند؟
بر تن شاعری که در بدترین و سخت‌ترین لحظه‌های تهدید و مرگ بر سر باورش ایستاد و کوتاه نیامد و توبه نکرد. به کرده و نکرده‌اش اقرار نکرد. همکارانش را نفروخت و از ترس جهنم به مار غاشیه پناه نبرد. تن به رای دولت نداد و سعی نکرد که جذب اصلاح‌طلبان و رسانه‌ها‌ی بی‌طرف حقوق‌بگیر شود. به فاشیسم وطنی دهن‌کجی کرد و فاشیسم مذهبی را به سخره گرفت! گلرویی حتی وقتی دشمن و بدخواهش بد می‌دید در دفاع از حقوقشان کوتاهی نمی‌کرد. فرشته و معصوم نیست اما با موقعیتی که داشت خیلی بیشتر از دیگران می‌توانست به بدنه‌ی سیستم بچسبد و تنها برای عشقی مهمل و یک وطن تخیلی و یک مشت مفاهیم بی‌ربط ترانه بسراید و پولش را بگیرد و فحش هم نخورد. چرک قلب و کینه‌ی عمیق این جانوران مجازی ربطی به نقد کار گلرویی ندارد و اگر داشت، باید در گفتمانی حرفه‌ای دنبال می‌شد و نه با قداره‌کشی و لات‌بازی مجازی! این نفرت و کینه و دشمنی ریشه در جایی دیگر دارد.


آذر ۱۱، ۱۳۹۴

میرزا کوچک خان جنگلی

Mirza Kuchik Khan Jangali


با گيلك‌ها كارى كردند كه از زبان و فرهنگ‌شان شرمگين شوند. "ميرى" شد نماد گيلان! و گيلانى‌ها شدند رجب و نازآقا! فاشيسم دولتى به دروغ تاريخ پيش از سال ١٣٠٠ گيلان و عصر مشروطه را حذف كرد تا خود را نجات‌دهنده بنامد! فاشيسم همچنانكه لباسها را متحد و يكدست كَرد، زبان را كشت تا سالها و سالها، شهرستانى‌ها، فارسى مركزنشين را با لكنت حرف بزنند و بعد گيلكى شد لهجه‌اى دروغين و بزودى همين لهجه‌ى تقلبى هم مى‌ميرد . ميرزا اين روزها را مي‌ديد و مى‌دانست در سايه دول غربى و حكومت فاشيستى وطنى، جز بندگى و بردگى چيزى نصيب ايرانيان نمى‌شود! در چنين روزى ميرزا را سر بريدند. ١١ آذر ١٣٠٠

آذر ۱۰، ۱۳۹۴

دستگیری یغما گلرویی

Yaghma Golrouee

موافقت نامه ی هسته ای بین رژیم اسلامی ایران و كشورهای ٥+١ باعث شده است جمهوری اسلامی تصور كند حقوق بشر از این پس مشكلی بر سر روابطش با غرب نخواهد بود، چرا كه بنابر تصور رژیم، غرب ریسك شكست این قرارداد را به خاطر اعتراض به نقض حقوق بشر نخواهد پذیرفت؛ به دلیل همین تصور است كه رژیم ایران گستاخانه تر از همیشه به نقض مكرر حقوق بشر می پردازد. در مدت زمان پس از امضای این موافقت نامه، آمار اعدام به شدت افزایش یافته است، فعالین كارگری به شیوه ای مشكوك در زندان ها درگذشته اند، شاعران، نویسندگان و هنرمندان و... دستگیر و زندانی شده اند و دایره ی دستگیری ها تا اعضاء گروه های فعال در شبكه های اجتماعی گسترده شده است. همچنان كه اطلاع دارید، همین نقض مكرر حقوق بشر توسط رژیم ایران در ماه گذشته به صدور قطعنامه ی دیگری در مجمع عمومی سازمان ملل و در محكومیت این رژیم انجامید. قطعنامه ی A/C.3/70/L.45

دوشنبه سی ام نوامبر سال ٢٠١٥، یغما گلرویی، شاعر و ترانه سرای مشهور ایرانی در منزلش بازداشت و به مكان نامعلومی منتقل شد و خانواده، دوستان و همكارانش از محل و شرایط زندانی شدن او بی خبرند و نگران جان او هستند. از شما انتظار داریم و از شما تقاضا می كنیم حقوق بشر در ایران را به عنوان یك اولویت اصلی در نظر گرفته و اجازه ندهید قربانی معاملات سیاسی شود.
جمعی از شاعران، نویسندگان، هنرمندان و فعالین حقوق بشر


The Arrest of Yaghma Golrouee

The nuclear deal between the Islamic Republic of Iran and the P5+1 countries has convinced the Iranian regime that human rights violations are no longer an issue in its relationship with the west. The regime assumes that the western world is not going to risk this deal by protesting against human rights violations. It is due to this assumption that the Iranian regime continues to insolently violate human rights. In the period of time since the nuclear deal the number of executions has increased significantly, labor activists have suspiciously died in prison. Poets, writers and artists have been arrested and imprisoned and the circle of detention has extended to social media activists. As you all know, these continuous human rights violations in the past month have resulted in yet another UN General Assembly Resolution A/C.3/70/L.45 on the promotion and protection of human rights in Iran and condemnation of this regime.

On Monday, November 30, 2015, Yaghma Golrouee, a well-known Iranian poet and songwriter was arrested at his home and transferred to an unknown location. His family, friends and fellow writers, poets and artists are worried about the location and condition of his custody and fear for his life. We expect and urge you to regard human rights in Iran as a main priority and not to allow it to be sacrificed for political deals.

(A Group of Iranian Poets, Writers, Artists and Human Rights Activists)
#‎FreeYaghma

آذر ۰۲، ۱۳۹۴

پناهنده - گفتار دهم

Refugee

باید بنشینم و عکس‌ها را نگاه کنم! باید خبرها را بشنوم و بخوانم و همین کافی‌ست تا از درون منفجر شوی! من هم زمانی زندگی‌ام آن شهر بارانی و مردم عبوس و عشق‌های غمگین‌شان به فوتبال ستمدیده و قهرمان‌های مرده‌اش بود و دریایی که آن اواخر دیگر نان نمی‌داد و جان می‌گرفت. اما وقتی دیگر دلیلی برای ماندن نداشته باشی کوله‌ات را جمع می‌کنی و می‌روی! وقتی کسی از من از مهاجرت می‌پرسد می‌گویم ببین به مرز مرگ و زندگی رسیده‌ای یا نه! آنوقت بیا! حالا اینها، همینها همین لب‌دوخته‌ها همینها که من هستند! اینها که باید بمیرند تا مرگ‌شان خبری شود! پشت مرزهای قانونی! پشت خاطرات مشترک‌مان! به چشم‌هایشان نگاه کن!
من اینها را می‌شناسم. اینها هم‌محلی‌های منند! هم‌محلی‌های زحمت و زجر و ذلت! هم‌محلی‌های فقر و فحش و فضاحت!
اینها فرزندان لب‌دوختگان تاریخ‌‌اند
اینها که دهان‌ نداشتند و لب‌های سکوت‌شان را در
در غریب‌ترین غربت‌ها دوختند
تا شاید دیده شوند!
با چشمانی مغرور و عجیب غمگین!


آبان ۲۷، ۱۳۹۴

قرآن - گفتار نهم

پیرو پروژه‌ی معرفی کتاب به دوستان كتابى كه امروز به شما معرفى مى‌كنم نامش قرآن است. به اعتقاد مسلمانان نويسنده‌ى اين كتاب موجودى فرازمينى به نام الله مى‌باشد. اين موجود فرازمينى از طريق شخصى به نام محمد فرزند عبدالله و به صورت تدريجى ١١٤ بخش يا سوره را به ٥٠ نفر ديگر منتقل كرد. اين افراد با تلاش براى حفظ اين بخشها و پس از مرگ محمد و در طول حكومت جانشينانش آنها را به صورت يك كتاب جمع‌آورى كردند. مسلمانان قرآن را يك معجزه ميدانند. به عقیده‌ی مومنان به قرآن ، انسان می‌تواند بدون نیاز به خواندن و فهمیدن کامل قرآن به آن ایمان بیاورد و اینرا یکی از بزرگترین معجزات قرآن می‌دانند. به عقیده‌ی آنها، فرامین قرآن جهانشمول و فرامکانی وفرازمانی‌ست، يعنى انسانها از صحراى عربستان تا قلب قطب شمال مى‌توانند با اجرای فرامين قرآن زندگى درست و مناسبی داشته باشند. قرآن برخلاف بسيارى از كتابهای موجود، رشد فكرى، بلوغ ذهنى، ترویج صلح‌طلبى، انساندوستى، رعايت حقوق زنان، رعايت حقوق حيوانات، حل تمامى مشكلات اجتماعى وسیاسی، حل بحران فقر، اعتلای ازادی، اجرای عدالت اجتماعی، حل و رفع تمامی تضادهاى فلسفى و منطقی و در نهايت سعادت و خوشبختى کامل زندگى انسانها در هرجا و هرزمان و به هر شكلى را موجب‌ می‌شود. هیچ کتابی زیبایی و شیوایی و فصاحت و بلاغت و کمال قرآن را ندارد.
با این توصیفات شاید لازم باشد که هر انسان عاقلی حتی برای یکبار هم که شده این معجزه را مطالعه کند، اما پیش از مطالعه و فهم آن باید به آن ایمان بیاورید. یعنی در ابتدا نیازی به مغزتان نخواهید داشت. وقتی ایمان آوردید و آن را با ایمان‌تان خواندید، می‌توانید مغزتان را آرام فعال کنید تا آنچه را که غیرقابل فهم است به دیگران بفهمانید، حتی پیش ازاینکه آنرا خود فهمیده باشید! قرآن در این زمینه یعنی فهماندن قرآن به بی‌ایمان‌ها یا همان کافران روش‌های جالبی را پیشنهاد می‌دهد که هم در نص صریح آن موجود است و هم خود شخص محمدبن‌عبدالله در زمان حیاتش از این روش‌ها استفاده‌های لازم را کرده است.
باشد تا همگی رستگار شوید

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ


آبان ۲۲، ۱۳۹۴

بی‌شناسنامه‌ها - گفتار هشتم

جایی بودیم و پرسش و پاسخ هم بود که یک خانم اهل افغانستان از من پرسید: شما که از انسان می‌گویی چرا درباره‌ ی افغانستان چیزی نخوانده‌ای؟ گفتم اشاره کرده‌ام اما کافی نبوده حتما! بعد موبایلم را درآوردم و بخشی از دموی تراک سلام را (که هنوز منتشر نشده بود) پخش کردم، وقتی می‌گویم سلام منو برسون به بی‌شناسنامه‌ها، بچه‌های افغان! همین! اما حالا هرجا این کار را می‌خوانم صدها دهان با من به آنها سلام می‌فرستند! به قندهار و کابل و هرات، به غوریان وبامیان و مزارشریف!
اما در این چند روز گذشته، دولت آلمان تحت فشار دلواپسان فاشیست، تمام زور و توان خود را ذخیره کرده تا افغانستانی‌های پناهنده‌ را اخراج کند! چرا؟ مگرنه اینکه پیش از این همین‌ دول مهربان، دموکراسی و آزادی را با بمب به افغانستان پرت کردند؟ خوب آنها را به کشورشان باز می‌گردانند تا شاید بتوانند دروطن امن خود سهمی از مرگ داشته باشند! اما نوبل ملاله را چه کنیم؟ نکند دخترک نمی‌داند تیر حقیقی از کجا شلیک شده که با شرکاء عکس یادگاری می‌گیرد؟! از تفنگ حقوق‌بشر در دستان طالبان؟! نه نه نه ما شکاکان را چه به حقیقت آزادی؟! ما تنهاهمین مرگ‌های فجیع و غریبانه‌‌‌‌‌‌ و نمایش عربده‌های توخالی دولتمردان، آن پهلوان‌پنبه‌های پوچ و تاریخ خونی هزار هزار هزاره‌ی سربریده را می بینیم و گویا طعم تلخ امنیت و بوی تند تریاک آزادی را نمی‌فهمیم! چه کنیم شعور دستگاه گوارش ما با مفاهیم مک‌دونالدی و گوشت بشر برشته شده در منطق کی‌اف‌سی میانه‌ای ندارد! من کارگر فست‌فود‌ها بود‌ه‌ام و می‌دانم که گوشت‌های یخ‌زده‌ی آنها تاریخ مصرف‌شان تمام شده! تمام این مدت می‌خوردیم و بالا می‌آوردیم. شاید زمانش رسیده که رژیم غذایی‌مان را یکسره تغییر دهیم!


آبان ۱۳، ۱۳۹۴

همه چی دروغه - آلبوم توهم

“همه چی دروغه“ مانیفست و بیانیه‌ی من درباره‌ی حس من نسبت به جهان آدم‌ها بود. من همان موقع هم به قضاوت اجتماعی بی‌اعتماد بودم و همچنان هستم. رابطه یعنی یه معامله که سود بده! این را گفتم و بعدها بیشتر فهمیدم که چطور دوستی‌ها و دشمنی و تمام روابط انسانی، ارتباط مستقیم و جدی به معامله دارد و آدم‌ها خودشان را در این معامله‌ها تعریف می‌کنند. در این کار جایی از سعید اسم برده‌ام که منظورم سعید سلطانپور بود. سعید سلطانپور را عموم مردم نمی‌شناسند. شاعر و نمایشنامه‌نویسی سرکش که در هر دو سیستم حکومتی، زندانی و شکنجه شد و در انتها،همان اوائل انقلاب در روز دامادی‌اش، او را روبودند و کشتند. اما چگونه می‌توان صادقانه‌تر از این به مردم گفت و از آنها خواست که به خودشان بازگردند؟ سرباز که بودم. پیرمردی در قلب بوئین‌زهرا با گوسفندهایش بود و گفت پسر جان یه جور حرف بزن بفهمیم چی میگی؟ گفتم بابا جان این گوسفندها نمی‌دانند که نمی‌دانند؟ خندید و گفت می‌دونن پسرم اما نیشون نمیدن! در خودم له شدم! آدم‌ها یا خود را می‌فروشند یا دیگران را! آنها که اهل معامله نیستند در تنازع بقا حذف می‌شوند. باید یاد بگیری که جنست را چطور بفروشی. سقراط را نگاه کن! دقیقا رای اکثریت به او شوکران می‌خوراند. انقلاب را نگاه کن! خمینی را رای اکثریت بر سر کار می‌آورد. هیتلر و نازیسم را ببین! آنها هم در قلب مردم جای داشتند. پس آیا حقیقت از جمعیت دور است؟ حقیقت را نمی‌دانم، اما واقعیت حتما در جمعیت است! باید از غار تنهایی‌ات بیرون بزنی و در میان زامبی‌ها بچرخی و سخن بگویی. حالا اگر کسی دستت را گاز گرفت، خرج و رنج داستان است. به غارت بازگرد و درمانش کن! آنکه دوستدار دانستگی‌ست باید رنج کشیدن را بیاموزد و هرلحظه آماده باشد تا برای این رنج بمیرد. شاهین از زندگی سخن بگو! کسی که برای مرگش برنامه‌ای نداشته باشد از زندگی چیز زیادی نمی‌داند. خوشا به حال ما شکاکان! خوشا به حال ما بدبینان! خوشا به حال ما تنهایان در جمع! خوشا به حال ما که دروغ هنر را باور کرده‌ایم.

همه چی دروغه

جهان و به دو قسمت اگه تقسیم کنی
یه مرز باریکی وسطش ترسیم کنی‌

حکمن یه عده خوبن و بقیه بدن
چند تا رفیقنت و بقیه همه دشمنن

طرف تو همه صافن و لوتی و با مرام
طرف دیگه حتما پلیدن و هیولان

ولی‌ دروغه وقتی‌ بفهمی یه جنسن
دو طرف این وسط فقط تو رو بازی دادن

تو میشی‌ پله بقیه بالا میرن
ازت تو چشات نیگاه میکنن و بهت میخندن

میشه دائم باهات از امید و اعتماد بگن
تو باور میکنی‌ اونا تو رو به گور میسپارن

تو یه دستمال چرکی تو دستشون
همین لجن روحشون و با تو پاک میکنن

نگاه میکنی‌ به دو رو برت میبینی‌
همه گیر کمر و شکم اینه مرام رمه

هورا میکشن برات میشی‌ شاعر ملی‌
ارزش داری براشون آره خیلی‌

مثل تو اومدن و حالا اسمی
نیس دیگه ازشون هی پس چی‌؟

یعنی همه چی‌ دروغه فقط تویی و خودت
یعنی همه دروغه خودت و گول نزن

هر کی‌ دسته راستشو دراز کرده
توی دست چپش خنجر خوب ببین

یعنی همه چی‌ دروغه حتی تو حتی من
یعنی ببین و بمیر ولی‌ بیخود جوش نزن

یعنی همه چی‌ دروغه حتی تو حتی من
یعنی ببین و بمیر ولی‌ بیخود جوش نزن

حتی تو که تو بغلمی و از عشقی
دم میزنی‌ و اشکت دم مشکی

هست ولی‌ فکرت پیش کسیه که وقتی
گیج میشی‌ پولشو میبینی‌ آره مشتی‌

هر کی‌ دنبال یه چیزیه تو کسی‌ دیگه
رابطه یعنی یه معامله که سود بده

تا جایی‌ که مصرف بشی‌ ارزش داری
اینو میگن ارزش انسان آره حاجی

یعنی همه چی‌ دروغه عشقت حرف مفته
میفروشی راحت منو اگه پاش بیفته

دروغه همه چی‌ جز اشکای اون مردی
که تو آینه خودشو میبینه و گردی

نشسته رو موهاش همه چی‌ شو باخته
توی سلولی که دنیا واسش ساخته

یعنی همه چی‌ دروغه جز خون سعید
دامادی‌ که تو حجله عروسشو ندید

یعنی همه چی‌ دروغه جز خرمشهر و
مردای تیکه تیکه و زنای بی‌ شوهر و

دروغه اون که زیر تانک رفت رهبر نبود
رهبر در گوشش لالایی مرگ میخوند

همه چی دروغه جز شاعری که نیومده
همه چی دروغه جز شعری که کسی نسروده

همه چی‌ دروغه جز پاکت سیگارم
نتی که یه روز گم شده رو گیتارم

همه چی دروغه جز فصل سرد فروغ
یعنی همه چی‌ دروغه حتی دروغه این دروغ

یعنی همه چی‌ دروغه حتی تو حتی من حتی

آلبوم توهم - شاهین نجفی

حسن من - آلبوم توهم

حسن من روایت بیست و دو سالگی من است. این کار را در ایران نوشتم. حسن، من بودم. حسن‌ها هم‌بازی‌های پابرهنه‌ی من بودند. حسن از دادزدن خسته شدم… گاهی آنقدر تنها و بی‌کس می‌شدم که حقیقتا نمی‌دانم اگر شعر نبود چه باید می‌کردم. همیشه با خودم می‌گفتم مگر می‌شود لب استخر و در ویلای شخصی و در رفاه باشی و از فقر بگویی؟ از سوی دیگر هیچ‌گاه نخواستم که با فقر، فخر بفروشم. فقر هم ناشی از جنایت است و هم مادر آن! اما جانیان واقعی آنانند که نبض بازار و قلب سرمایه‌ را در دست دارند. حسن روایت آن چهره‌های خاک خورده است. روایت دوست برادرم که چشمان ده ساله‌ام کتک خوردنش را دیده بود، وقتی برای یک سیگار پشت دستی در ماه رمضان روی‌ سرش ریختند و از دهانش خون می‌ریخت و کودکی من دلیل این خشونت را نمی‌فهمید! وقتی کوچه‌ها مزین به تزریق و زرورق بود! وقتی دزدهای بدبخت و فاحشه‌های آبرومند از فقر بدن خود را به مسافران تابستانی می‌فروختند. آن ابتدا که هنوز غرب را نمی‌شناختم، گمان می‌کردم که اینجا پایان این فیلم ترسناک است و حالا هرچه بیشتر می‌گذرد، نقش‌ها و شخصیت‌ها، ماسک‌های‌ خود را کنار می‌زنند و واقعیت را بهتر می‌بینم. تمام فاحشگان جهان شب‌ها گریه می‌کنند. تمام روشنفکران جهان از زور درد و تنهایی با الکل و مواد و سرطان و سیگار می‌میرند و تمام سیاستمداران، مهربان و کثیفند. تمام حقوق‌بگیرها برای رؤسا و صاحبان‌شان واقعیت را انکار می‌کنندو… چقدر باید بنویسم و چقدر زمان کم است. چرا من یک نفرم؟!

حسنِ من

خورشید قلبم تو دستشون بود و
کینه تو چشِ شب پرستشون بود و

می شد تاریکیو به دل نگیرم
بازی بز و گرگو یاد بگیرم

ولی این بازی واسه من دیگه سخت بود
موندن و مردن تو دست بخت بود

تو بگو حادثه توی کمینه
هر چی که میاد حق این زمینه

همینه که حال من و تو عجیب شده
کوچه باغامون پر از صلیب شده

پهلوونایی که لنگن و تیر خورده
سهراب بی پدرمون خیلی وقته که مُرده

گیجیمو کلک آسمون باورمونه
لالیم و حرف مغزمون حرف نونمونه

توی مرگ و چپاول یاس های باغچه
ضجه واسه رازقی از فریبمونه

اینجا شب ستاره هامون یخین
عروة الوثقی هایی که نخی ان

پاهاتو ورچین حسن کوتوله
شیر این گاوای مقدس اخی ان

حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم

غیر حسن کسی تو این بازی نباخته
اون سرشو داده و با قاضی نساخته

حسن من دستو پاتو بریدند
لبتو دوختند و ناخوناتو کشیدند

حسن تو کوچه راه میره مادرا میدونن
اسمشو روی زبون مثل ترانه میخونن

حسن ساکتِ داره پیر میشه اون شاعره
اون یادش رفته مگه مرد دم آخر

حسن امروز قصه ها پرِ گوسفند شدن
نقش منفی با بُزاس گرگا آدم شدن

حسن من، حسن یه تاریخ زنده
حسن قحطی و درد آدمای ژنده

حسن از توپ پلاستیکی تا قمه
پای چوبه است حسن اما ولی الدمه

حسن دلارام دارابی رو داره
حسن شاعر دیروزمون چرا خماره

حسن شش جیب و کتونی چینی
حسن و لالایی با قصه های دینی

حسن محکوم، حسن تباهی
حسنِ مرگ و جنگ و حسنِ سیاهی

حسن و یاد کوچه خاکی های شهرش
حسن و تبعید و دوری و سالها صبرش

حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم

آلبوم توهم - شاهین نجفی

هامون - آلبوم توهم

آه …هامون. این از آندست از کارها بود که بارها و بارها آن را گوش کردم و چقدر دوستش دارم هنوز، آنقدر که هیچگاه نخواستم در کنسرت ها اجرایش کنم. بخش اول این کار از شاعری بود که نمی‌شناختمش و بخش دوم مربوط از من. تصور آدمی از یک کار تغزلی و عاشقانه چه می‌تواند باشد؟ چطور می‌توان با یک مشت حرف‌های ابلهانه عشق را که یکی از زیباترین مفاهیم انسانی‌ست به زمین زد. باور کنید در نگاه من بخش وسیعی از این کارهای پاپ که روزانه مثل سم به بدن موسیقی ایرانی پخش می‌شوند، تجاوز به عشق‌اند. اینها دارند به معشوق خودشان تجاوز می‌کنند. هامون نمی‌خواست که عشق را تعبیر به اسارت کند، چرا که می‌خواست تمام دیوارها برای معشوق پنجره باشد. آن آخرین در نجاتی که همیشه بسته است. عشق خونی بود که زمانی در من لخته شد تا سالها بعد کسی بیاید و به من جان بدهد و بگذریم…

هامون

نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس
تصور کن یه مرد و با چشمای خیس

نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم
نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم

شکسته میرم امشب بانو خدا نگه دارت
اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت

واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود
ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت

ببخش منو اگه بوی زخم چرکینم و
زجه های کبودم میشه موجب آزارت

دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه
سکوت سرد و پر از انبساط افکارت

خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای
باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت

و دل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی
که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت

ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود
صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت

میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی
بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت

شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو
به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت

بی سر و سامون رفیق بغض جاده
بی همه چیز شد به جز این عشق ساده

هر چی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن
تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر

هر چی دست تو حسرت دامن توئه
تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر

تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس
اون آخرین در نجاتی که همیشه بستس

تو یه تکرار خسته ای که فقط یکباره
وحدت اون دردایی هستی که بیشماره

من تو اسم تو تجزیه شدم بانو
تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره

شعری که خون تو حسرتت لخته میشه
آخرین وارث نسل عشق اخته میشه

منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن
تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن

بذار تکثیر نگاه تو بشم بانو
اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن

واسه کسی که خراب عمری زیر آوارت
آخرین جمله همینه خدا نگه دار

بی سر و سامون رفیق بغض جاده
بی همه چیز شد به جز این عشق ساده

آلبوم توهم - شاهین نجفی
Hamoon - SoundCloud

آبان ۱۲، ۱۳۹۴

فحش بده - آلبوم ما مرد نیستیم

بعضی‌ها به اشتباه فکر می‌کنند که شاهین نجفی به خاطر پرداختن به شکاف‌های جنسی و مذهبی و سیاست فحش خورده است. اما واقعیت این است که از همان ابتدا بخش‌هایی مختلف با دلایل متفاوت شروع به دشمنی و مخالفت کردند، چراکه بخشی جدی از هنر مربوط به رقابت است و طبیعی هم بود و بخشی دیگر امنیت اخلاقی جامعه در خطر می‌دیدند و برای من همیشه این جالب بود که چطور جامعه‌ای ضدزن، متعصب، بددهن و متظاهر از اخلاق صحبت می‌کند. دقت کنید این کار مربوط به سال ۱۳۸۷ است. تصور کنید به یکباره یک جوان بیست و شش/هفت ساله با لهجه‌ی گیلکی شروع می‌کند به رپ خواندن! از ابتدا هم می‌خواهد تنها باشد و وارد هیچ سیستمی نمی‌شودپس برای من که تنها سه سال از ایران دور بودم برخورد خشمگین بخشی از فضای عمومی عجیب نبود. طبیعتا این کارها به شدت از فضای فکری و کاری امروز من دور است اما صداقتی در آنها وجود دارد که هنوز برای خودم قابل احترام است چرا که برای آنها هزینه‌های عقیدتی دادم و بخشی جدی از زندگی و فکر و امنیت روحی و جسمی خود را در این راه خرج کردم، همچنانکه پیش از ما عده‌ای دیگر از جان و زندگی خود گذشتند تا این بار سنگین به ما برسد.

فحش بده

یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده
یه کم فحش بده آروم شی حرجی نیست
کنتور نمیندازه برات و خرجی نیست
بریز بیرون و خالی شو
فحش کشم کن
تیزی تو دست تو
ملسه می دونی که چون
هموطنی تحقیرم کنی
از تو کی بهتر
وجدان و بذار کنار راحت باش پسر
من که کافی تحقیر شدم حالا تو دنیا
تو هم بی نصیب نذار ما رو
یه چیزی بیا
دادا من که مثل بقیه تیزی دستم نیست
فحش واسه تو دادنیه
واسه ما خوردنی
سن و سال و بزار کنار
زمونه عوض شده
هیکل و نبین
پیشت خاکیم و مردنی
ضایعم کن
می گن یه کم معروف شدم
نذار اسم در کنم
ضرر داره واسه من
وقتی فحش می دی
یه جورایی تحریک می شم
به حال خودمون بغض می کنم
و شعر می گم
با خودم دس به یقه می شم و فحش می دم
من چند ساله دیگه از خودم بریدم
تو دلت پره می دونم
تقصیر تو نیست
یقه یکی رو باید بگیری
ولی کسی نیست
می خوای بزنی بیرون
راه نیس
به من فحش بده
تو خفقانی منم کشیدم سخته
تو خفقانی منم کشیدم سخته
یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده
با این شعر که نمی شه بری دم ارشاد
اینترنتی بزار خوب پخش شه
فحش بده
شاید مجوز بگیری
چون به من فحش دادی
ولی بدون که بازیچه دست اونا شدی
من با اینا شکر آب مو پنهان نکردم
اونچه که فکر می کردم
نوشتم و داد زدم
تو این سه سال قد سی سال تاوون دادم
از هر سگ و نا سگی توهین شنیدم
همه دور و وری ام آیه یاس خوندن
گفتن رپ نمی گیره
پاپ بخون خندیدن
شاد بودن که بشنون زمین خوردن مو
آرزوشون این بود که ببینن جون کندن مو
ولی من زیر پای کسیو خالی نکردم
واسه پیشرفتم ... مالی نکردم
من با شکم گرسنه رپ نوشتم
من تو قلب اروپا تو خیابون خوابیدم
قمپز چرا؟ چرا بگم گنگسترم؟
با ماشین مردم عکس بگیرم عقده دارم
سه ساله اینجام و سه بار دیسکو نرفتم
شادی اینارو می بینم حسرت می خورم
منم حالی می خوام ولی خوب تو وطن خودم
دادا بده بد دردیه درد کشیدن
حالا بشین و از ته قلبت فحش بده
کسی مثل من فحش دادن داره نه مگه؟
یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده
فحش فحش کشم کن
تحت تاثیر قرار نگیر دادا گوش نکن
یه کم فحش بده


آلبوم ما مرد نیستیم - شاهین نجفی

زندگی سگی ما - آلبوم ما مرد نیستیم

زندگی سگی ما هنوز برای من یکی از پربارترین کارهاهست. سال ۲۰۰۷ این کار را نوشته بودم، وقتی که بیست و شش ساله بودم. سرشار بودم از فضای ایران و تمرکز فکری‌ام بر روی آزادی‌های اجتماعی بود. متن کار، چندصدایی‌ست و چندین بار راوی تغییر می‌کند. پایه‌ی قوی موسیقی و سنکوپ‌های متوالی ریتمیک کار را تبدیل به یک روایت حماسی کرده‌است. آن موقع جامعه‌ی ایرانی با اینکه زیر فشارهای اجتماعی قرار داشت اما مثل این روزها دردناک نبود. آن روزها دردها تبدیل به جک نشده بود و جامعه هنوز جدیت خود را از دست نداده بود. شاید این روزها صحبت از بکارت و بوسه‌ی وسط خیابان مثل هشت سال پیش آنچنان خطرناک نباشد، اما هنوز شکاف‌های جنسیتی وجود دارند و خواهند داشت، تا زمانی که کلیت این سیستم زیرورو نشود.
زندگی سگی ما

ابلها مردا عدوی تو نیستم من انکار توام

دو تا ت بَده تاریخ و ترک سیگار
مرض عادی می شه واسه جماعت بیمار

مثل درد پریود و یه کمی بیشتر
داری می میری ادای زنده ها رو در نیار

لک خون گوشه لبته چسبیده وردار
من و این خانوم رابطه ای نداریم سرکار

باید بلند بگیم ولی خوب شاشبند شدی
به تو هیچ ربطی نداره شعار رو دیوار

می خوان خانوما و آقایون از هم تفکیک شن
بوش و لابی یهود ببین و تحریک شن

و مسیح لات دم کوچه با دستمال یزدی
به قول مریم هوله نیچه تو لباس کردی

یه هاله ی مقدس رو سر مترسک
یکی بزغاله می بینه همه رو یکی هم سگ

شکم سیر و مغر پیر و انقلاب مخملی
چریک کت شلواری و چه گوارای فکلی

سیاسیای مست و مستای معتقد
دکتر و پرفسور با پیشوند سیّد

مفتی بی ریشه و ریشه ی مفتی امت گشنه
کرم و کلام کذب و کشف و کتاب کهنه

دولت بیمار ملت بیزار مدیر غایب
جوون و جلق و جهاد اکبر و امام نائب

شهید زنده و زنده های مرده بی کفن
چماق و چراغ ِ دین چلغوزای بی وطن

فردوسی خط امامی با سربند یا زهرا
حافظ یه بسیجی کلاچ به دست سر کوچه ها

حقوق بشر بشر بی هدف های شیرین
تلفیق مسجد با نمای کاخ سفید کرملین

فمینیست مردونه حق زن می شه بازیچه
فالاچی با دامن مینی ژوپ و سبیل نیچه

این یعنی نقش من تو فیلم زندگی سگی
رل جنازه ای که زنده است به همین سادگی

نفس کشیدن تو یه متن خسته با خط کشی
آخر قصه ی همه است آخر سگ کشی

دختر خاله ی محجبه یاد هفت سالگی
زیر پتو دکتر بازی و کشف یک سادگی

زن همسایه مشکل جنسی شوهر بیکاره
سه سال حبس و یه آش نخورده و سکس نیمه کاره

دوستی با دوست مامان و بیوه های تشنه لب
عاشق دختر همسایه فقط واسه یه شب

شبای عاشورا و فیلم پورونو خونه خالی
شب شعر و روزای سگی و معشوق خیالی

حسرت بوسیدن لبت وسط خیابون
عقده ی هم آغوشی با تو بی ترس زندون

دنبال کردنت تو خیابون و کوچه خلوت
یه گل پژمرده با نامه یا با ده دقیقه صحبت

یه قلب شونزده ساله که از ترس مامور می زنه
مامور اگه نبینه خونواده سرتو می زنه

یه بکارتی که معنیش واست غریبه
غیرت داداش و بابا که حالا شدن غریبه

فرار و خیابون و اعتیاد و فحشا
قصه هایی که شاید تکراری شده واسه ما

مسیح عربده کش با دستمال یزدی
مریم واست هیچ شانسی نیست که به خونه برگردی

مریم بیوه و مریم بی حق حضانت
مریم بی ارث و مریم بی حق شهادت

مریم تو بنده واسه چند تا دونه امضا
مریمی که خودکشی شده توی بازداشتگاه

به نقش سیاهی لشگر تو فیلم راضی باش
چشاتو ببند و فقط به فکر بازی باش

خر شو از خودت دست بکش افول کن
ببند دهنتو شرایطو قبول کن

این سنت پیغمبره بپذیر
زن یا مرد فرقی نمی کنه بمیر

این یعنی نقش من تو فیلم زندگی سگی
رول یه جنازه که زنده است به همین سادگی

نفس کشیدن تو یه متن خسته با خط کشی
آخر قصه ی همه است آخر سگ کشی

آلبوم ما مرد نیستیم - شاهین نجفی

Zendegie Sagieh Ma - SoundCloud

وقتی خدا خوابه - آلبوم توهم

ترانه‌ی وقتی خدا خوابه رو بعد از قتل ترانه نوشتم. اینجا با واژه‌ی ترانه بازی می‌شه و مشخصا به دستگیری‌ها ی بعد از ماجراهای ۸۸ اشاره داره. بخش اول داستان، روایت تجاوز به ترانه موسوی است. همونطور که می‌دونین به ترانه موسوی تجاوز کردن و بعد کشتنش و جنازه‌اش رو سوزوندن. این ماجرا رو چند تا خبرنگار فاش کردن و بعد همون‌ها مجبور به فرار شدند و خانواده ترانه هم مجبور به سکوت شدند. آلبوم توهم رو باید در سبک رپ ارکسترال تقسیم بندی کرد که به منظور پربار کردن بار موسیقی و فرا رفتن از سمپلینگ رایج در موسیقی رپ است.


وقتی خدا خوابه

سه نفر، سه مرد از جنس مرگ
یه تن شکسته شده از جنس تگرگ

سه اراده، شش بیضه، سه آلت
یه ترانه، یه بهانه و یه فرصت

سه مغز پر از آیه و خشم و شهوت
یه اتاق، یه کبوتر، یه حرمت

تو رگهاشون که جاریه آب منی
تو تو لحظه‌ای که تو حسرت مردنی

وحشت از تو چشماش فوران می‌زد
دستاش بسته بود فقط فریاد می‌کرد

اوین صداشو خفه می‌کرد تو‌‌ دیوار
درد دخول و چندش از این تکرار

زخم رعشه خندهاشون رو تن
ترانه گریه کن چشماتو ببند

تو بکن برادرخدا خوابه
بکن مثل تاریخ کردنی کردنی

بدن مجروح و پاره شو بسوزن
روی نعش این کبوتر آیه بخوون

زمین وارثتو ببین خون گریه کن
زمین منفجر شو، بپاش حیا کن

شب ازهم بدر طرح آسمونو
فلک به زیر بکش زمین و زمانو

زمین تف کن تو صورتم اگه ساکتم
اگه واسه ترانه صدتا ترانه نگم

ترانه نعره بکش به حالم بخند
ترانه گریه کن چشاتو ببند

ترانه ببین چه طور غرقم تو لجن
ترانه تو بیا این بار منو خط بزن

یه سر روی سنگ فرش و خواب فشنگ
یه بدن یه سرباز و اشک تفنگ

یه بسیجی عاشق رنگ سبز
یه پلیس یه پولس مسیح و نفی جنگ

یه آخوند رها توی قلب مردم
بی عمامه بسر توی دست کژدم

یه مهسا، ژیلا، شیوا، محمد
عيسى، عدنان، کاوه، جلوه، احمد

یه وکیل بی وکیل و درد قفس
سیلی و فحش و سلول و حبس نفس

یه بغض بلوری تو گلوی قناری
یه صدا، یه گلوله، یه زخم کاری

یه محمود اما از جنس ذغال
یه حقارت، توهم، حس کمال

یه دولت که از معده‌ی ملت قی شده
گله‌ای که سی ساله وله، پی شده

خط بد و زشت و سیاه یه مداد
دکترمریض ومجرم بی سواد

مثل هاله‌ای نور دور سرمیخ
کاریکاتور یه دیکتاتور بوق و بیغ

یه ولی فقیه وقیح شنیع
یه معاویه گم تو لباس علی

ترانه ببین این کشتیو تو لجن
ترانه اسمشو از این دفتر خط بزن

آلبوم توهم - شاهین نجفی

آبان ۰۷، ۱۳۹۴

ستار بهشتی

Sattar Beheshti

مادر جان گفتمت که حالا تو هزار ستار داری و ستارت ستاره‌ای شد بر جان شب و زخمی شد بر صورت آنان که آگاهی را تاب نمی‌آورند.


یواشکی - آلبوم ص شاهین نجفی
Yavashaki - YouTube


Sade Album SoundCloud
آلبوم ص

آبان ۰۴، ۱۳۹۴

فاشیسم در راه است (۲)


تماشاگران خاطى آلمانى شلوغ مى‌كنند. انتفرمدونگ Entfremdung تو كيستى؟
Ich bin die Stimme, die in der Wüste ruft
نمى‌دانند، ببخش‌شان!
مشعل‌ها برافروخته، پيشوا در لباس قانون.
من مى‌بينم!
داغ شرم تيم شكست‌خورده‌ى ناسيونال سوسياليسم بر پيشانى‌هايشان، بپوشانش! اينها همچنان كه آيشمن گفت و آرنت ثبتش كرد، تنها ماموران معذور فاجعه‌اى در راهند. شر مطلق، "ايدئولوژى حذف" است. ايدئولوژى خداوندگاران! "خيرت ويلدرز" با زلف‌هايى اسهالى از هلند براى "پگيدا" سلام مى‌فرستد: هايلْ ملت؟ بى‌شرف كدام ملت؟! اين را آنتى‌فاشيست‌ها، آن زنده‌هاى سياهپوش فرياد مى‌زنند. حالا لهستان، راست‌ترين؟ نه نه شق‌ترين حزب لهستان پا به توپ به سمت دهه‌ى سىِ قرنِ بيستم پر از هلوكاست حركت مى‌كند. آمريكا هم كه خواب است. توفَنگِشَم خاليه! من گلويم مى‌سوزد. فلسطين تيرخورده، چاقو مى‌كشد. آن مرد رو به دوربين فرياد مى‌زد: ما مرده‌ايم! ما كه زمانى زمين‌هايمان زيتون‌زار بود و امروز... چند روز ديگر روز كوروش است. فاشيسم در راه است. "زنوفان از كلوفون" مرثيه‌ات را بخوان:
در ديار غربت به هم مى‌رسند و
از هم مى‌پرسند
"تو از كدامين كشورى؟
وقتى كه سپاه كوروش فرا رسيد
چند ساله بودى؟"

آبان ۰۳، ۱۳۹۴

ترامادول

آيا افسانه‌ها هستى واقعى ما را مى‌سازند يا واقعيت تاريخى انسان نيازمند افسانه‌هاى برساخته است؟ آيا صلح يك كليشه‌ى دروغين است و جنگ واقعيت تاريخى انسان؟ آيا صلح افسانه‌ى جنگ است؟ اين دوگانه‌هاى متضاد هميشگى‌اند، تا آنجا كه تضاد نهايى مرتفع شود. تضاد خدايگان و بندگان! تضاد نهايى با انسان برطرف نخواهد شد، بلكه به فرانيرويى نياز است تا اين تضاد را "درخويش" و "براى خويش" حل کند!

Tramadol - Shahin Najafi

...جنگ جنگ تا پيروزى
Tramadol - Shahin Najafi

...درخت روى دار و شكفته قنداق‌ها
Tramadol - Shahin Najafi

۲۰۱۳ كاور ترامادول
طراح على باغبان


آبان ۰۲، ۱۳۹۴

ممد نوبری

آنها نه دين دارند و نه آزاده‌اند...كاسبند!
Mammad Nobari

وقتی که همه تشنه لب بودن
تنها تو بودی که به همه آب دادی
...
ممد نوبری - آلبوم ص
Mammad Nobari


مهر ۲۶، ۱۳۹۴

قمرالملوک وزیری - مرضيه

Marzieh - Qamar-ol-Moluk Vaziri


۱ - من هيچگاه از قمرالملوك وزيرى سخن نگفتم. از او كه يكى از جدى‌ترين نمادهاى مدرنيته‌ى ايرانى و عروج زن از دخمه‌ى تاريك تاريخ تا قلب اجتماع ايران‌ست وچقدر لازم است تا مخاطب من جنس اصل را بشناسد. اين مهم را در يك جلسه انجام خواهم داد.

۲ - چند روز پيش سالمرگ بانو مرضيه بود. اگر تلاش كنيم تا "آوازه‌خوان" را در مقام آفريننده، هنرمند و نمود واقعى روح تاريخ بفهميم، بايد به مرضيه بازگرديم كه لوگوس آواز ايرانى بود؛ تا سرها به سالها در حسرت يگانگى‌اش مويه كنند.

۳ - كافى‌ست تا با نام اين دو پرنده‌ى اساطيرى روى زندگى حشراتى كه اين روزها در مقام هنرمند وابسته داخلى يا خجسته خارجى، خود را به فروشنده و هنر را به آدامس و مخاطب را به خريدارى نادان تبديل كرده‌اند، نور بياندازيم و به واقعيت مفاهيم نزديكتر شويم.

مهر ۰۵، ۱۳۹۴

هما روستا

Homa Rousta


مهتاب[هما روستا](رو به دوربين): ما مى‌ريم تهران. براى عروسى خواهر كوچكترم. ما به تهران نمى‌رسيم. ما همگى مى‌ميريم!
"مسافران" بيضايى با اين منولوگ سهمگين"هما روستا" آغاز مى‌شد.
يادش گرامى باد

مهر ۰۳، ۱۳۹۴

جنگيدن تا سرحد مرگ

Shahin Najafi - Toronto


زندگى تلخ و غمگين و زيبا و شاد و دردناك و شيرين است، اما يك فرصت است. فرصتى براى ديدن، تجربه كردن و فهميدن! كسى ميگفت براى نابودى يك آدم سه اتفاق كافى‌ست: مهاجرت، جدايى و مرگ عزيز! من در ده سال گذشته همه‌ى اينها را تجربه كردم. سه بار كل زندگيم نابود شد و دوباره شروع كردم. رفيقى گفت بهترين ضربه‌ها، ضربه‌هاى مالى‌ست، چونكه داشته‌هايت را به تو يادآورى مى‌كند. بدترين تهمت‌ها را زدند و ادامه دادم. تهديد به قتل و بمبگذارى و تحت فشار قرار دادن اقوام و...ادامه دادم. اما سرم پيش تاريخ بالاست كه در برابر هيچ سيستمى كرنش نكردم و تلاش كردم مستقل باشم و به همين دليل زبانم دراز است . اما بگذار اعتراف كنم كه در داشتن رفقايى ناب بسيار خوش‌شانس بوده‌ام. رفيق كه مى‌گويم نه چاكرم، نوكرم الكى! نه امروز هوراكش و فردا فحاش! نه امروز فدايى و فردا خائن! رفيق يعنى كسى كه در شرايط سخت در كنار تو است. اينچنين رفيقى را بايد بالاى سرت بگذارى. حالا خوشحالم كه هنوز كتاب "وقتى خدا خواب است" را به فارسى تمام نكرده‌ام. تمام اين داستانها را بايد بنويسم. اينها را به تو مى‌گويم تا بدانى هيچ بهانه‌اى براى كوتاه‌ آمدن و كم آوردن ندارى! از هرجا بريده شويم، از همانجا دوباره رشد خواهيم كرد. من در شرايطى نيستم كه شعار بدهم پس مرا باور كن. شجاعت فقط جنگيدن با يك نظام و حتى ابتذال عمومى و دين و خرافه نيست! شجاعت جنگيدن تا سرحد مرگ براى اثبات خويش است! از اينكه در اقليت هستى ، از اينكه در جامعه تنها هستى، از اينكه همه درگير شكم و كمر هستند و تو را نمى‌فهمند و چه و چه و چه، نترس! اينها يعنى بايد انگيزه‌ات براى ديدن، تجربه كردن و فهميدن بيشتر شود.
رفيق و برادرت ش.ن

مهر ۰۲، ۱۳۹۴

جشن قربانى‌كردن حيوانات

Eid-e-Ghorban


مادرى كه نوزادش را كول گرفته، روى خون حيوان سربريده شده خم مى‌شود و انگشتش را نيم وجب در خون حيوان فرو مى‌كند و به پيشانى كودك مى‌مالد ! همين خانم پنج صبح، در صف اول تئاتر اعدام مى‌ايستد و همان كودك فرداروز يا بالاى دارست، يا صندلى‌كِش و جلاد صحنه‌ى اعدام . اينها ندارها هستند. نه آموزش ديده‌اند و نه آگاهى دارند. بندگان! آنها كه سعادت خود را در آسمان مى‌جويند. خون حيوان قرار است سياهى‌ هستى‌شان را پاك كند و گوشتش شكم‌شان را سير! اما آنها كه دارند، مثل هميشه شيك و مجلسى مى‌كشند! اينها نذرى‌بده‌هاى طبقه‌ى بالااند. همان‌ها كه در اعياد اسلامى با نذرى و صدقه و خيريه، گناه يك سال چاپيدن حاجى آقاى خانه را پاك مى‌كنند. پسران و دختران‌شان هم همان ريچ‌كيدزهاى سلفى‌بگير، همان نوكيسه‌هاى چيپ، همان تجسم ابتذال مطلق اجتماعى‌اند. سينه‌عملى‌ها، پورشه‌سواران پوچ، سيكس‌پك‌هاى برنزه از رنج مردم. يا همان خوش‌سبيل‌ها، رنگى‌ها، شادها و همدست‌هايى كه جامعه‌ى غرق شده در فقر و فلاكت را به خنده تشويق مى‌كند. بايد با تمام وجود و بيرحمانه نه فقط اينها، كه أساطيرشان را به سخره گرفت. بايد اين بربريت مدرن، اين وحشى‌گرى سازماندهى شده را نشانه رفت، سنتى را كه نه شعور تاريخى دارد و نه كمكى به هستى و وجود آدمى مى‌كند. چه فرق مى‌كند كه عضوى از گله‌اى انسانى و يا از گوسفندان باشى؟ با همين منطق(قربانى كردن در راه خدا و رهبر و حزب و گروه) مى‌توان هزاران نوجوان آموزش نديده رادر جنگ روى مين فرستاد و قربانى كرد. با همين منطق مى‌توان جهادى و انتحارى ساخت و به همين شكل فاشيسم متبلور مى‌شود.حمله به كشيش و خاخام و آخوند راه به جايى نمى‌برد وقتى ابزار بازى آنها همچنان تقديس مى‌شود. اگرچه سير عقلانى شدن جامعه ايران نامحسوس و آرام و جديد است، اما نمى‌توان آنرا انكار كرد. نبايد دلسرد شد. نگاه كنيد امروز قمه‌زدن ديگر مانند ٣٠ سال پيش در جامعه عادى نيست. امروز محرم به يك جشن توخالى و عارى از ارزش‌هاى انقلابى تبديل شده است. مداح‌ها براى جلب توجه جوانان دست به دامن مبتذل‌ترين بخش‌هاى موسيقى پاپ شده‌اند و كم مانده باباكرم بخوانند! اينها يعنى جريان عقلانى‌ شدن انسان ايرانى در حال پيشروى‌ست، هرچند آرام، هرچند سخت! از هرجا شروع كنيم مفيد است. با جشن قربانى‌كردن حيوانات، با اين وحشيگرى اجتماعى مقابله كنيد. اجازه ندهيد كه فرهنگ خون و خشم و بربريت به فرزندان‌مان و به نسل‌هاى بعدى منتقل شود.

شهریور ۲۲، ۱۳۹۴

شاهرخ‌ زمانى

Shahrokh Zamani


شاهرخ‌ زمانى‬ مرد. به همين راحتى! از بيمارى مرد. در زندان مرد! ده‌ها، هزاران نفر، ميليون‌ها نفر ديگر را نيز مى‌كشند. بايد سكوت كنيم. گاندى در خشتك ماست! سربلند و آرام ايستاده و نظاره‌گر است. سكوت مى‌كنيم. رجاله‌ها و لكاته‌ها سكوت كنيد. صلح‌طلب‌هاى حقوق‌بگير سكوت كنيد. روشنفكرهاى خودفروخته سكوت كنيد. هنربندان واداده سكوت كنيد. همه‌ى شما همدست‌ها كه در اين ‫ابتذال‌ عمومى‬ شريك دزد و رفيق قافله‌ايد و براى يك مشت پول سكوت كرده‌ايد همچنان سكوت كنيد. بگذاريد كارگران و فرودستان و بى‌چيزان تكليف‌شان با اين كثافت عمومى، با اين بى‌شرافتى اجتماعى روشن شود. تفاوت بزرگى‌ست ميان شما بى‌همه‌چيزان و بى‌چيزان!

شهریور ۰۹، ۱۳۹۴

پرولتاريا‬

Proletariate - Shahin Najafi


برای نان که زجری شد و زنجیری، تا ما بردگان، ما بی‌چیزان، ما بی‌نامان، ما فرودستان، ما نادیده‌شده‌گان، ما کارگران و زحمتکشان رنجی را تاب بیاوریم که تقدیر و تقصیر ما نبود و نیست. باش تا اشک‌مان خشمی شود دامنگیر خدایگان و آنگاه از دخمه‌ها، سیاهی‌ها و سایه‌های دشنه و دشنام بر زمین می‌خزند و “نیستی“ میان همگان تقسیم خواهد شد! پرولتاریا چیزی نیست که ندانی و نشناسی اما این کافی نیست. معیار این است: هرآنچه که وضع موجود را توجیه، تثبیت و تایید کند واقعی و عقلانی نیست. هرچه که رادیکال نیست، اینگونه است!

موزیک ویدئو پرولتاريا‬ - شاهین نجفی
Proletariat - Music Video

Music: Shahin Najafi
Mixing and Mastering: Majid Kazemi
Cover: Ali Baghban

SoundCloud
iTunes
CD Baby
Google Play
Amazon

پرولتاريا‬

از رنجى خسته ام كه از آنِ من نيست
بر خاكى نشسته ام كه از آنِ من نيست

با نامى زيسته ام كه از آنِ من نيست
از دردى گريسته ام كه از آنِ من نيست

در انتظار طعم تلخ مكدونالد
پشت شيشه هاى فستفود در صفم

زير شير باز نفت شركت توتال
لاى چرخهاى پورشه در كفم

خشكيده از برق رولكس تو
شاد از شادى قرص اكس تو

برف زير چوب اسكى تو شمشكم
آب ميشوم، شرم كهريزكم

موش خيس و خسته از زجر جوبها
دلخوشم به خرده خيرات خوبها

پادويى پاره زير پاى بورسم
با فلك در فلاكت تو كورسم

ثبت شد در تناقض دوام ما
گور جد حرفها و پيام ما

از رنجى خسته ام كه از آنِ من نيست
برخاكى نشسته ام كه از آنِ من نيست

با نامى زيسته ام كه از آنِ من نيست
از دردى گريسته ام كه از آنِ من نيست

توى جنگ له زير چرخ تانكها
در زمان صلح غرق قرض بانكها

پول خردى در قعر جيب ها
يك چك مچاله دست نانجيب ها

سود كار و بار و نبض كارخانه ام
حاشيه ترين محله، آشيانه ام

پنج صبح روى دار كُرد ميشوم
با بلوچ و لر شكنجه، خرد ميشوم

تَركِ تُرك تارك از زبان مادرى
يك اروميه نمك به زخم آذرى

خون و رگ زيرپوست سفيد تو
گور جد وعده ها و وعيد تو

از رنجى خسته ام كه از آنِ من نيست
برخاكى نشسته ام كه از آنِ من نيست

با نامى زيسته ام كه از آنِ من نيست
از دردى گريسته ام كه از آنِ من نيست

Proletariat

I’m tired of an agony that doesn't belong to me
I’m sitting on a land that doesn't belong to me

I’ve lived with a name that doesn't belong to me
I’ve cried from a pain that doesn't belong to me

In waiting for the bitter taste of McDonald's
Behind the fast food windows I'm in the line-up

Under the Total company’s open tap of petrol
Within the Porsche wheels I'm yearning

Stunned from the sparkle of your Rolex
Happy from the happiness of your ecstasy tablet

I'm the snow under the ski pole in Shemshak
I melt; I am Kahrizak's shame

A wet and tired mouse from the gutter’s torment
I'm gratified with the little alms from the good people

I'm a torn gofer under the stock market’s feet
I'm in the race with the universe for misery

Our durability was registered in contradiction
The hell with our words and our message

I'm tired of an agony that doesn't belong to me
I'm sitting on a land that doesn't belong to me

I've lived with a name that doesn't belong to me
I've cried from a pain that doesn't belong to me

In the war squashed under the tanks wheels
In peacetime drowned under the banks loans

Spare change in the depth of the pockets
A crumpled cheque in the hands of the dishonest

I'm the profit of the labour, the load and the pulse of the factory
The most marginalized neighbourhood; my nest

Five in the morning on the gallows I become a Kurd
Tortured alongside Baluch and Lur, I get shattered

Departure of the Turk departed from mother language
An Urmia, salt on Azari's wound

Blood and vain under your white skin
The hell with your promises and arrangements

I'm tired of an agony that doesn't belong to me
I'm sitting on a land that doesn't belong to me

I've lived with a name that doesn't belong to me
I've cried from a pain that doesn't belong to me

شهریور ۰۴، ۱۳۹۴

پناهندگى هديه نيست، يك حق است

بيش از شش‌هزار پناهنده در فرار از جنگ و فقر و تجاوز، بدون آب و خوراك و سرپناه در راه اروپا هستند.

Refugee Status is Not a Gift, it's a Right
More than 6000 refugees are on the way to Europe without water, food and shelter, escaping war, poverty and rape.

مرداد ۲۷، ۱۳۹۴

ديوار جان لنون / پراگ

The John Lennon Wall, Prague
اين ديوار، ابتدا يك ديوار معمولى بود، اما در دوره‌ى تسلط حزب كمونيست در دهه هشتاد ميلادى بر كشور چكسلواكى، تبديل به نماد مبارزه با سانسور و فشار دولت شد. جوانان و دانشجويان با گرافيتى و اشعار لنون، رژيم را به چالش كشيدند. كمونيسم دولتى اين جوانان را مشتى اوباش، معتاد و الكلى و ديوانه خطاب مى‌كرد. اين ديوار ساده هنوز پابرجاست. ياد زيباى جان لنون هنوز در قلب ميليون‌ها انسان آزادى‌خواه زنده است، اما از كمونيست‌هاى دولتى تنها كابوسى تلخ به جا مانده است!

مرداد ۱۵، ۱۳۹۴

كشتار حيوانات

تغذيه ارتباط مستقيم و جدى با فهم ما از هستى و فلسفه‌ى زندگى ما داره. اينكه چه‌ مى‌خوريم و چه مى‌نوشيم و چه مى‌پوشيم، از جايگاه و خاستگاه اجتماعى/سياسى‌مون جدا نيست. اين مسئله‌اى جهانى و فراملّيه. كشتار حيوانات در نهايت به نابودى انسان و زمين ختم ميشه. اين يه مد يا يه حساسيت سنتى‌منتال نيست. به گمانم زمان آن رسيده كه تكليفمون رو با اين مسئله روشن كنيم و البته دير هم شده! لبيك بدين تا بريم براى يه حركت مفيد! كسانى كه حيوانات را نمى‌فهمند قطعا با انسان نيز بيگانه‌اند! ‫#‏حیوان‬ ‫#‏وگان‬

حيوان جان ما را ببخش ... او درد و رنج مى‌كشد، لذت مى‌برد، حس و تجربه مى‌كند، غريزه وشعور و ذهن و زبان دارد، حرف مى‌زند، تاريخ دارد ... كافى‌ست موريانه و زنبور را بشناسى تا عقب‌ماندگى انسان را بيشتر درك كنى! آنچه براى ما آرزوست، براى حيوان عادت روزانه است! انسان اسير بى‌شعورى خويش است!

مرداد ۱۰، ۱۳۹۴

مرداد ۰۷، ۱۳۹۴

افشین ناغونی

این کار، کار شریفی‌ست. آنتیکس داستان افشین ناغونی را به رپ کشیده است. موسیقی‌اش روان و تیزهوشانه است. داستان افشین مثل زندگی تک‌تک ما بخش‌های غم‌انگیز هم دارد اما درواقع از آن دست زندگی‌هایی‌ست که باید درباره‌اش قصه‌ها نوشت. آمیزه‌ای از اراده و شعور و شرف. رپ آنتیکس هم آدم را یاد آن بخش از رپ جوان و جدید و اتفاقا نادیده‌گرفته‌شده‌ی داخل ایران می‌اندازد. همان رپ‌ واقعا زیرزمینی! رپی که صدای انسان و بوی خاک و رنگ خون دارد...

مرداد ۰۲، ۱۳۹۴

به مناسبت دوم مرداد سالگرد در گذشت احمد شاملو

Ahmad Shamloo

او خود دليل بود، تا از ياد نرود هم‌دست‌ شدن با توده‌ى فرودستان، هم‌دوش‌ بودن با بچه‌هاى اعماق‌. پدر تو را با ما نسبتى خونى‌ست كه حقوق‌بگيرهاى سيستم نمى‌فهمند!
...
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.
احمد شاملو

تیر ۳۰، ۱۳۹۴

شرنامه شماره صفر منتشر شد

Sharnameh

امروز سی تیرماه است. امروز اولین شماره‌ی ‫‏شرنامه‬ منتشر شد. کار واقعی شرنامه به عنوان یک نشریه‌ی مستقل، باید آموزش باشد. آموزش کمک می‌کند تا موضع‌مان در مقابل مفاهیم مشخص شود. پرسش‌ها و نظرات‌تان را با رفقای شرنامه در میان بگذارید. شرنامه را به اشتراک بگذارید تا بقیه‌ی رفقا هم در جریان باشند.


شرنامه یک رسانه‌‌ی بی‌چیز است، اما بی‌همه‌چیز نیست. پول ندارد، اما پرنسیب دارد، بی‌طرف نیست. نویسنده‌ها و عوامل همکارش برای نام و نان کار نمی‌کنند و از همین روی همه با اسم مستعار قلم می‌زنند، چراکه هدف فراتر از اسامی آدم‌هاست. این حرکت، تجسم واقعی یک کار داوطلبانه و دلی‌ست. آدم‌هایی از نقاط مختلف جهان که یکدیگر را نمی‌شناسند اما آشنای تاریخی یکدیگرند، برای یک هدف نفس می‌کشند. شرنامه تا جایی که بر سیستم باشد، رفیق ماست.



تیر ۲۳، ۱۳۹۴

گزارش شبکه رادیو تلویزیونی «ان‌ دی‌ آر» آلمان از شاهین نجفی

Shahin Najafi - Norddeutscher Rundfunk NDR

سکوت نمی‌کنیم ...

Shahin Najafi lässt sich nicht den Mund verbieten
Shahin Najafi Cannot be Silenced

Der deutsch-iranische Musiker Shahin Najafi lebt seit ein paar Jahren mit der Angst, jederzeit von Fanatikern ermordet zu werden. Doch davon lässt er sich nicht einschüchtern.

NDR.de
YouTube




DAS!
Konstantin Wecker am 13.07.2015 zu Gast bei Bettina Tietjen
YouTube


Facebook Video

Bei NDR Shahin Najafi Konstantin Wecker https://youtu.be/EaaWUQvS1Vs

Posted by Shahin Najafi on Wednesday, July 15, 2015

تیر ۲۱، ۱۳۹۴

خطاب به هنربندان - گفتار دوم

كاسه ی گدايی گرفتن و حق خود را با دريوزگی از حكام طلبيدن، چيزی جز تجلي نوعی از اختگی سياسی-هنری مدرن نيست. حال می توان با جديت فهميد و ديد كه ما از كجا و چطور سقوط كرده ايم. هنرمندان جامعه،آن بی انتها مستقلان و گردن كشانند و بايد بر هنر و هنرمند آن سرزمين گريست وقتی اينگونه خوار و خفيف می شوند و درگيرودار امنيت و نان و نام، حيثيت خويش را حصير نشيمنگاه دولتمردان مي كنند كه البته هيچكدام نصيبتان نخواهد شد. كه هرآنچه هنوز داريد را نيز از شما خواهند ربود و سوراخی را در جان تان بدون اماله نمي گذارند و تا انتهای ارگاسم سياسی شان كه دچار ساديسمی تاريخی هستند بايد مفعولی محكوم باشيد. ما بزدلی شما را می فهميم، آنچه نمی فهميم توامانی اين ترس با هنرتان است.





نه عزیز من نه بحث نفهمیدن زندگی در شرایط سانسور است و نه قهرمان‌سازی و داستان‌سرایی! یک عده هنرمند مثل ناصرتقوایی و حسین پناهی و بیضایی و ... در مقابل زور مقاومت می‌کنند و یک عده هم وا می‌دهند و وا‌ می‌روند. یک عده‌ی دیگر هم البته هستند که عملا به فحشا رسیده‌اند. اینها از مداحان و شاعران بیت و وابستگان فرهنگی/اطلاعاتی نظام هم پست‌ترند. از بهزاد فراهانی بگیر تا کیمیایی.
در انتها این نوشته‌ی فرج سرکوهی را هم بخوانید:
صفحه فیسبوک فرج سرکوهی


تیر ۱۸، ۱۳۹۴

١٨ تير

18 Tir


خواب برگشتن آمريكا به اين مملكت يك خواب پريشان و بدون تعبير است!
اگه عكس مرا پاره كردند و آتش زدند هم سكوت كنيد (گريه حضار) اگر دانشجوى فريب خورده‌اى حرفى زد من از او مي‌گذرم ... گريه حضار...
كى بود؟ چند روز بعد از ١٨ تير سال ٧٨؟
آقا رو به گريه انداختيم ديدي؟ اينطور زنگ مى‌زديم و تبريك مى‌گفتيم به هم.
٥ مرداد وقتى خاتمى دهن باز كرد، سرتاپا تف و خلط بوديم روى هيكلش كه اينقدر بزدل و زبون است. اين مهم‌ترين نتيجه‌ى ١٨ تير براى ١٨ سالگى ما بود! ما شكست نخورديم. ما تازه از سوراخ دعاى اصلاح‌طلبى دست كشيديم و فهميدم كه تو قبر اين جماعت جنازه‌اى نيست. فقط ١٨ سال داشتيم اما زود فهميديم! از چمران و شريعتى و حجاريان، به چه و دوبره و جزنى و سلطانپور رسيديم. شعرهامون سرخ و خاكسترى شد.
حالا اتفاقى نيفتاده كه! تو آروم باش! فقط چن نفر مردن و چن نفر ناپديد شدن و يه عده‌ى زياد هم زخمى! اما چرا بعضى از زخمها طول ميكشه تا خوب شه؟ مثل ساس زير پوستت كانال ميزنه! چرك ميكنه! پاره‌ات ميكنه. تو آروم باش! اما از من نخواه كه فراموش كنم!

تیر ۱۴، ۱۳۹۴

اعزام آتنا دائمی از زندان به بیمارستان

Atena Daemi

گويا آتنا دائمى در كلان‌رسانه‌هاى بى‌طرف! دوست و آشنايى ندارد كه با داستانش نمايش انسان‌دوستى راه بياندازند! از ترس مال و منفعت و موقعيت هم كه به چيزخورى و توبه نمى‌افتد كه بالاخواهش شويم. چراكه ظاهرا او از متوسط‌ها نيست. براى متوسط‌ها حقوق بشر و كارگر و كودك كار، چيزى در حد تبليغ شورت و سوتين آنجلينا جولى‌ست! چرتكه مى‌اندزند كه چقدر سود دارد! بچه بورژوا هم نيست كه براى حقوق مالكان بجنگد و بعدحلواحلوا شود. سيستم همه چيز را مى‌خرد، نمى‌بينى؟! بله بله عزيز همه قيمت دارند، فقط بعضى‌ها قيمت‌شان خون‌شان است! از زندان رفت به بيمارستان...


عکس: خبرگزاری هرانا

تیر ۰۴، ۱۳۹۴

اتاق كتابخوانى‬



ما هنوز خودمان را نمى‌شناسيم! هنوز نمى‌دانيم كه چه نيروى عظيمى در اجتماع ناشى از ما نهفته است! رفقا تاريخ را بخوانيد و ببينيد كه هر جريان تاريخ‌سازى هميشه ابتدا به شوخى گرفته‌شده و سپس انكارشده و در نهايت سركوب شده‌است! اينچنين است كه فروغ زنده است، بااينكه ممنوع و سانسور است و فلان سياستمدار مرده و خاك بر سر!
جامعه‌ى امروز ايران غوطه‌ور در ابتذالى عمومى‌ست. جامعه‌اى كه جز سود شخصى افراد چيزى نمى‌شناسد؛ معركه‌اى كه انسان در آن غايب است. آدم‌ها به جاى اينكه به مفاهيم شك كنند، به يكديگر شك مى‌كنند و از هم دور مى‌شوند. دورافتادن آدم‌ها و شيوع اختلافات غيرفكرى، فقط خدايان جهالت را شاد مى‌كند و اگر آدمى غرض و مرض نداشته باشد تلاش مى‌كند تا افراد در جامعه را به يكديگر نزديك كند. نجات‌دهنده‌اى وجود ندارد! "سيمرغ رؤياها" چيزى جز جمع سى‌مرغ (يعنى ما، اجتماع) نيست. درمان دردها نياز به آگاهى دارد و آگاهى بدون عقل ناممكن است. بايد تبديل به جمع‌ها و گروه‌هاى كوچك و چندنفره‌ى كتابخوانى بشويد و سيستماتيك كتاب بخوانيد. صحبت يك مشت شعار و ادا و اطوار بورژوازى با چالش سطل و اينها نيست! اين داستان به اندازه‌ى زندگى‌مان واقعى و مهم است. داستان سير"خودآگاهى"! بايد هركدام از رفقا به صورت نسبى تاريخ ، فلسفه ،دين، هنر، جامعه‌شناسى و روانشناسى را بشناسد! به هيچ استاد و معلمى نياز نيست! كافى‌ست چند نفره و به صورت حرفه‌اى بخوانيد و بحث كنيد! با دوستان نزديك‌تان به جاى پرداختن به حواشى فوتبال و سريال و زندگى خصوصى ديگران و ولگردى اينترنتى، كتاب بخوانيد، فيلم ببينيد، بحث و جدل كنيد، موسيقى گوش كنيد! بنيان فكرى انسان از نوجوانى تا پيش از ٣٠ سالگى شكل مى‌گيرد و پس از آن فقط پخته‌تر مى‌شوى! كتاب‌خواندن جرم نيست و هيچ نهادى شما را تهديد نخواهد كرد!
اين يك پيشنهاد براى حركت است، ونه نسخه‌پيچى از سر شكم‌سيرى و يا نمايش فضل و دانش!
نمى‌دانيد دقيقا چه كنيد؟ كتاب‌خوانى چند نفره دقيقا يعنى چى؟
كدام كتابها ؟ در چه حوزه‌هايى؟
من هم تلاش مى‌كنم به روش‌هاى مختلف تجربياتم رو در اختيارتان بگذارم.
پرسشهاتون رو بنويسين

خرداد ۳۰، ۱۳۹۴

کلاه قرمزی

تعميرات‌چى: پسرجون چی‌ميخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تيلویزیون نداری؟ ها؟
كلاه‌قرمزى: تیلویزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم
این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

در خانه‌ی ما تلویزیون بزرگی بود که سالها همراه من و مادرم زندگی می‌کرد. تلویزیونی که همه چیز را سیاه و سفید نشان می‌داد. از آن تلویزیون‌ها که در دو سویش درب داشت و مثل کمد، باز و بسته می‌شد. دست دوم خریده بودیمش و آن اواخر دیگر تعمیر شدنی نبود و تعمیرات‌چی‌ها جوابش کرده بودند. مثل مادربزرگم که دکترها گفتند حالا دیگر هرچه می‌خواهد می‌تواند بخورد؛ امروز و فردا رفتنی‌ست. تلویزیون بزرگ ما اندازه‌ی یک یخچال سنگین بود و هربار که خراب می‌شد، برای جابه جا کردنش ماتم می‌گرفتیم. بعد يادم باشد از يخچال هم حرف بزنم. چند روز بی‌ تلویزیون می‌شدیم و بعد که تعمیر می‌شد، دوباره پایش می نشستیم. مادرم عاشق سریال‌ها بود و غروب‌های ماه رمضان هم اجازه می‌داد تلویزیون‌مان داد بزند و قرآن و دعا گوش می‌کرد. آخر آنقدر زن آرامى بود، هميشه مراعات چيزهايى را مى‌كرد كه براى ما بى‌خود و بى‌جهت بود. اينكه بلند نخنديم، بلند نوار گوش نكنيم، بلند حرف نزنيم؛ چراكه هميشه همسايه‌ها، يعنى "ديگران" برايش از خودش مهم‌تر بودند. انگار او نفس مى‌كشيد تا ديگران در آرامش باشند. من تا آخرین روزهای جدا شدن از نوجوانی، مشتری همیشگی کارتون‌های صداوسیما و البته کلاه ‌قرمزی بودم و تا بعدها هم معدود سریال‌هایی را دنبال می‌کردم. سال هفتاد و سه بود که تلویزیون ما سوخت. آن تلویزیون بزرگ و قدیمی مرد. در طبقه‌ای که من از آن می‌آیم طول می‌کشد تا چیزی تبدیل به آشغال و دورانداختنی شود. یعنی این طبقه تصور می‌کند که هرچیز معیوبی ممکن است زمانی به کار بیاید. از همین رو بعدها فهمیدم که چرا ما آنهمه قابلمه و ظروف داشتیم! تلویزیون سوخته را دور نیانداختیم و همچنان در اتاق پذیرایی‌مان باقی ماند . مادرم یک توری سفید بزرگ رویش پهن كرد و یک گلدان با گل‌هایی مصنوعی روی سرش گذاشت. حالا بی تلویزیون شده بودیم. بعد فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله ساخته و اکران شد. چهارده‌سالی داشتم و با یکی از خواهرانم به دیدن فیلم رفتیم. سینما مملو از جمعیت بود. مخلوطی بود از کودک و جوان و میانسال و حتى پيرها. با هر حرکت و حرف کلاه‌قرمزی جمعیت از خنده می‌ترکید. در سکانس آغازین فیلم، خاله‌ی کلاه‌قرمزی روی پشت‌بام خانه دنبال کلاه‌قرمزی می‌گشت و به جعبه‌ی خالی تلویزیونی از کارافتاده می‌رسید. در همان لحظه من و خواهر بزرگم ناخودآگاه به يکدیگر نگاه کردیم! دیالوگ‌ها که شروع شد، من کمی وحشت کردم. انگار کسی زندگی من و مادرم را برای "ایرج طهماسب" تعریف کرده باشد و حالا کل سینما دارند به من و مادرم و تلویزیون خراب ما می‌خندند. خاله‌ى كلاه‌قرمزى لهجه‌ى تند گيلكى داشت و شبیه مادرم حرف می‌زد. بعد کلاه‌قرمزی به مدرسه رفت. با الاغ حرف زد و اینکه چرا همه پشت سر او حرف می‌زنند! و خراب‌کاری‌هایش و بازهم خنده‌های مردم و من بیشتر توی خودم و صندلی‌ام فرو می‌رفتم. فیلم به سکانس نشستن کلاه‌قرمزی در مقابل مغازه‌ی تعمیرات وسايل خانگی رسید.

تعميرات‌چى: پسرجون چی‌ميخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تلویزیون نداری؟ ها؟
كلاه‌قرمزى: تیلفیزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم
این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

اینجا دیگر بغضم ترکید و اشک‌هایم آرام جاری شد. حالا مى‌فهمم كه چرا هنوز كه هنوز است وقتى گريه مى‌كنم با خشم اشك مى‌ريزم. سالها بعد دانستم که نام طبقه‌ام چیست و چرا به آن فرودست می‌گویند و چرا ما تلویزیون نداشتیم وچرا آن همسایه‌ی ما، با آن لهجه‌ی غلیظ فارسی و بوی ماهی و کبابی که از خانه‌شان پرواز می‌کرد و آن ماشین "دوو"ی آلبالویی‌رنگ، تلویزیون رنگی داشتند و تلویزیون‌شان حتی از راه دور کنترل می‌شد! آن دیالوگ کوتاه کلاه‌قرمزی و تعمیرات‌چی همچنان سالها برایم چالش‌برانگیزترین دیالوگ، پیرامون زندگی طبقه‌ی فرودست باقی ماند.

این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

حالا بیست سال از آن زمان گذشته است. از هجده سالگی رابطه‌ام با تلویزیون قطع شد. تا به امروز هم در خانه‌ام تلویزیون ندارم و نخواستم که داشته باشم. تلویزیون برای من تبدیل به بلندگوی سیستمی شد که به شکل‌های مختلف در حال کنترل است و برای اینکه بهتر کنترل کند نیاز به شست‌و شوی مغزی دارد. بعدها خودم تبدیل به بخشی از این كمدى/تراژدی شدم. مصاحبه می‌کردم و یکبار هم نشد، بنشینم و تا انتها ببینم که چه گفته‌ام و چطور بوده‌ام. هم‌چنان كه هميشه از ويدئوهاى آواز خواندنم بيزارم و عموما پس از انتشار كار، با خودم قهر مى‌كنم و از هرچه كه انجام داده‌ام منزجر مى‌شوم و در جمع دوستان و آشنايان اجازه نمى‌دهم که در حضور من كارهاى مرا گوش كنند. هنر معشوقه‌اى‌ست كه سرانجام بايد با ديگران تقسيم‌ شود اما وقتى تقسيم شد، ديگر از آن تو نيست!


شاهین نجفی
درباره‌ی بخشی از من و گذشته‌ای که آنرا مشتاقانه و سخت بر دوش می‌کشم...
این همه تیلفیزیون داری روشن کن نگن خسیسی!
مرگ پول منه که تو جیبته پفیوز

خرداد ۱۶، ۱۳۹۴

بطری نوشابه

این روزها یاد گرفتیم که چطور به فقر و جهل و ستم بخندیم. با اسیدپاشی و تجاوز و ... لطیفه بسازیم. اما اون روزها کسی با فرو رفتن نوشابه در ماتحت هم‌وطنش نخندید. اون روزها بلد نبودیم با فاجعه جک بسازیم. کهریزک به شدت دردناک و گریه‌دار بود ... یادت هست؟ ما هم هنوز مثل دیوانه‌ها برای یه مشت دیوانه‌تر از خودمون روایت تلخ نوشابه رو فریاد می‌زنیم. اما فقط برای یه عده که هنوز یادشون هست. اونهایی که مصالح و منافع‌شون سد شرافت‌شونه میگن شعاره و ما میگیم شعوره و یه کمی وجدان تاریخی... با اینکه همون جنبش هیچوقت مطالباتش مطالبات طبقه‌ی فرودست نبود ... ش.ن.ل.ع


اجرای زنده ترانه بطری نوشابه - کنسرت آمستردام شاهین نجفی
Botrie Nooshabeh - YouTube
Live (Amsterdam, Podium Mozaïek) May 23, 2015

خرداد ۱۲، ۱۳۹۴

براى آتنا دائمى و١٤ سال حبس‌اش

Atena Daemi


هفت سالش را چهارده كردند
تا مادرش از خونريزى معده تلف شود
معصومانه چهارده بار در هر لحظه
از رنج دائمى آتنا
مثل مادرم كه نه ماه دوام آورد و بعد، از زندگى فارغ شد
تا من، تا زنده‌ام لبانم را گاز بگيرم
نه رحمى مى‌خواهد تا به يادآرى
و نه زخمى‌ست كه فراموشش كنم
ميخى در چشمانم
تيغى رهاشده در دستانم
مى‌دانم هميشه شعر دروغ مى‌گويد
زانوانم را شكسته‌اند و كودكانه داد مى‌زنم
آنها را آزاد كنيد لطفا
باشد باشد
من با كمال ميل مى‌ميرم

شاهين نجفى
١٢ خرداد ١٣٩٤

اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۴

آلیس

روی دیوارهای فیس‌بوکِم، چوب‌خط می‌کشه یه زندانی...

On the walls of my Facebook, a prisoner is drawing tallies


آلیس - آلبوم ص شاهین نجفی
Music: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Lyrics: Yaghma Golrouee
Cover: Ali Baghban
Alice - YouTube

آلیس

سرزمینِ عجایبه این‌جا، دست‌هامو بگیر! «آلیسم»!
خونِ رگ‌هامو وام می‌گیرم تا همه ماجرا رو بنویسم ...


سرزمینِ عجایبه این‌جا، باغیه از گلای آدم‌خوار
مردمش تخمه می‌شکنن وقتِ رقصِ محکوم روی چوبه‌ی دار


سگا رو به گلوله می‌بندن، گرگایی که نشسته می‌شاشن
مَردهاش مثلِ کوه ایستادن، روی زن‌ها اسید می‌پاشن!


مردمی که با آرزوهاشون غرق می‌شن تو قیمه‌ی نذری
مثل یه مزرعه که گندم رو خواب می‌بینه توی بی‌بذری


دیگه فرقی نداره واسه‌ی کسی، مزه‌ی قرصِ نون، با قرصِ برنج
هنوزم می‌شه خوابِ راحت داشت توی عمقِ یه گورِ راحت و دنج


زندگی این‌جا سخته! «آلیسم»! تو صفِ خودفروش‌ها بودن
بینِ حلقه‌به‌گوش‌ها بودن، گربه تو شهرِ موش‌ها بودن


من هنوزم رو زخم‌هام هستم، می‌گم از دخترای زنده به گور
رو این پرچمِ موافقِ باد، می‌مونم مثلِ وصله‌ا‌ی ناجور


تا همیشه بُزِ گَرِ گله‌م، تا ابد یه جذامی‌ام این‌جا
شیشه‌ی شعرو برق می‌ندازم، با غمِ تو نیازمندی‌ها


روی دیوارهای فیس‌بوکِم، چوب‌خط می‌کشه یه زندانی
می‌نویسم ولی - به قول فروغ – با همین دست‌های سیمانی


همه‌ی بغض‌های ناگفته‌م، اشک می‌شن تو چشمای خیسم،
سرزمینِ عجایبه این‌جا، دست‌هامو بگیر «آلیسم»... //
یغما گلرویی
Alice

It is wonderland here, take my hands “my Alice”!
I borrow the blood in my veins to write the whole drama

It's wonderland here, it's a garden of man-eating flowers
its people eat nuts at the convict’s dance on the gallows

They shoot bullets at dogs, the wolves that pee sitting down!
its men are standing like mountain, they splash acid on women

The people who drown with their dreams in votive stew
like a farm that dreams of wheat during seedless period

It doesn't make a difference to anyone anymore, the taste of bread loaf, or rice loaf
it's still possible to have a relaxing sleep in the depth of a comfortable cozy grave

Life is tough here “my Alice”! Being in the line-up with prostitutes
being among the bondservants, being a cat in the city of mice

I'm still on my wounds; I talk about the girls buried alive
on this windward flag, I remain a misfit

I'm always the herd's mangy goat; forever I'm the leprous one here
I polish the poem’s glass, with the sadness in the classified ads

On the walls of my Facebook, a prisoner is drawing tallies
I write but -as Forough says- with these cement hands

All my untold sorrow, turn into tears in my wet eyes
it is wonderland here, take my hands “my Alice”… //

Yaghma Golrouee

خالی

آنقدر مادرت ظرف شست، که آب شد
آنقدر عکس تورا دیدو کور شد
اندوه بزرگی‌ست، انبوه انتظار
تو سهم زخم مرا از حبس هات مى گيرى

اگر تنها یک روز برای جشن ما در جهان باشد همین امروز است. روز کارگر. چند نفر از میان شما مالک نیست؟ چند نفر از میان شما حتی صاحب ابزار تولید نیست؟ کارگری چیزی نیست جز آنکه از سر بی‌چیزی کار خود را می‌فروشی و در انتها چیزی جز چروک و درد برایت نخواهد ماند؟ از هرکجای جهان که باشی رگه‌ای جدی از ستم بر پیشانی‌‌ات حک شده است! آنقدر زیاد از ما کشتند که تمام نمی‌شویم…
خالی...

Your mother washed so many dishes that she melted away
she saw your picture so much that she went blind
it’s a great sorrow the heap of expectation
you take the share of my wounds from your confinement


خالی - آلبوم ص شاهین نجفی
Music & Lyrics: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Cover: Ali Baghban
Khali - YouTube

خالى

كوچه خالى بود كوچه خالى
بى تو عارى از هرحس و خيالى
جانم از دوريت باكرى شد
همتى كن با اين زرد شمالى


بيست سال زياد نيست عمر آدمى ست
با دستمال سياه روى چشم هاى ميشيت
با لنگه ى دزدى كفش مسجدى شده ام
فرار كن فرار كن فرار کن مى ميرى


مريم نشست تا كوچه خونى نشود از ترس
با چادرى سفيد و گلى از ياس شكسته
آنقدر سرخ سوخت سعید
ما قطعه قطعه شدیم قطعه های تكثيرى


با قسط هاى جامانده شعار مى داديم
آن مرد آمد با خنده هاى مشعشع و مشكوك
آن مرد كه خوب بود و حامله مى كرد
ما سقط شديم از مادران تخديرى


ما نسل روشنى كه تا عمق خيابان سوخت
ما هار از كتاب تا كوچه را گاز بگيريم
بمبى كنار گوش مدرسه تركيد
آقاى نوربخش كثافت آن ناظم تكبيرى


پيغام روشن حبس در چشم كبود تو بود مسعود
بگذار بيست سال ديگر سرخ
با بوى تلخ پاى چاك خورده از زندان
با هم لذيذ بشكافيم مغز آن وكيل تسخيرى


آنقدر مادرت ظرف شست كه آب شد
آنقدر عكس تو را ديد و كور شد
اندوه بزرگى ست انبوه انتظار
تو سهم زخم مرا از حبس هات مى گيرى


تو خشك شبيه نگاه در عمق غربتى
ناعادلانه تر از زندگى در برابر مرگ
آيا هنوز روى پاى خودت گريه مى كنى؟
آيا هنوز لحظه به لحظه با اخبار مى ميرى؟


شليك كرد تا تو خلاصه شوى در خويش
آقا "ما" زياد بود آقا
آنقدر زياد كه هر چه مى كشتيم تمام نمى شدند
و خون تاريخ بود ريخته از خشم آخته
هرچه مى دادند تمام نمى شدند
پوست، رخت خواب اسيد
چشم، چاله هاى منتظر
"ما " تخت، روى تخت خوابيده مرده مى دادند
تمام نمى شوند
آن زخم ها براى مان غريبه بود
سيگارم پوستش را مكيد
مأمور بودم و معذور
مرگ شغل شريفى نيست آقا
"ما " كيف كودكى اش لبريز كينه بود
اينطور بزرگ شد بى پدر
انگار كه زندگى برايش حقى مسلم است
مادر گذاشت بگذرد از زير كتاب، تلخ
بعد همسرش ديوانه شد و شعر مى نوشت
ما در محله اش روى رد پاى پليس مى شاشيد
شورش چه مزهاى دارد آقا
شور شور شور
ما مادرش …
سردار ما را نجات بده سردار خاردار


Khali (Empty)

The alley was empty, empty alley
without you devoid of any sense or dream
my soul became lost (Bakeri) for being far away from you
Endeavor (Hemat) with this yellow northerner

Twenty years is not a lot, it’s a man's lifetime
with black bandana on your light green eyes
with a stolen single shoe of my mosque-goer’s pair
run away, run away, run away, you will die

Maryam sat down so that the alley doesn’t get bloody from fear
with a white veil (chador) and a flower from the broken jasmine
Saeed was burnt so red
we became fragmented, proliferated fragments

With leftover installments we were chanting slogans
that man came with radiant and suspicious laughter
that man who was good and was making pregnant
we were aborted from narcotized mothers

We, the bright generation that got burnt out to the depth of the street
we, rabid from book so as to bite the alley
a bomb was blasted beside the school
the filthy Mr. Nourbakhsh, that Allahu Akbar Chanter principal

The clear message of confinement was in your bruised eye Masoud
let another red twenty years
with a bitter smell of ripped foot from prison
together lets deliciously crack the brain of that appointed lawyer

Your mother washed so many dishes that she melted away
she saw your picture so much that she went blind
it’s a great sorrow the heap of expectation
you take the share of my wounds from your confinement

You, dry like a look in the depth of exile
more unjust than life in the face of death
do you still cry on your foot?
do you still die bit by bit with the news?
He fired so that you get summarized in yourself
Sir, there were so many “we” Sir
so many that they weren’t finishing no matter how many we killed
and history was blood poured from raised fury
no matter how much they were giving away, they weren’t finishing
skin, acid bedding
eye, the awaiting pit holes
“we” “bed, on the bed they were giving away the dead”
they are not finishing
those wounds were strange for us
my cigarette sucked his skin
I was an appointed officer and excused
death is not an honorable job, Sir
“we” “his childish bag was full of grudge”
this was how he grew up, fatherless
as if life for him is an absolute right
mother let him pass under the book, bitter
later his wife went insane and would write poems
“we” in his neighbourhood would urinate on police’s footprints
what flavors does riot have? Sir
salty, salty, salty
we, his mother…
commander save us, thorny commander

قاضی

این کار را سال ۲۰۰۶ نوشته بودم.سال ۲۰۰۹ در جمعی بودیم و ماجرای روسری سر کردن و گرمای جنبش سبز بود و با گیتار خواندم و ...حالا ۹ سال بعد اینطور به بار نشست. ای کاش زمانی خود مجید کاظمی درباره‌ی تنظیم هایش بنویسد. سعی می کنم هرکار را جداگانه به اشتراک بگذارم و توضیح کوتاهی اگر لازم بود نیز می‌دهم.امیدوارم تاثیر داشته باشد.
فدا.ش.ن


قاضی - آلبوم ص شاهین نجفی
Music & Lyrics: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Cover: Ali Baghban
Ghazi - YouTube

قاضی

شب تو سیاهی نگاهت
رنگ مرگ عمق راهت

ای غم بی در و پیکر
آشنا با بد و بدتر

تن من زخمی دست تو نمیشه
قعر گوری واسه من تا به همیشه

تو قصه گوی شب تاریک منتظر تو ته دره
چش به امید سقوطم گرگ بد دشمن بره

حالا که مرثیه خون قتل گلهام
شب و از تو پس می گیرم واسه فردام

مردمم اگر چه مردن
سر به تیغ تو سپردن

شرم تاریخ رو جبین
کی شکسته کی غمینه

با یه مشت شعر و ترانه
با تو که نمیشه جنگید

آخه تو قاضی شرعی
پیش تو نمیشه رقصید

حالا که مرثیه خون قتل گلهام
شب و از تو پس می گیرم واسه فردام

Qazi (The Judge)

Night, in the blackness of your eyes
it’s the colour of death, the depth of your path

O the limitless sorrow
familiar with the bad and the worst

My body will not get wounded at the hands of you
you are in the depth of the grave for me forever

You the storyteller of the dark night, awaiting at the bottom of the valley
looking forward to my fall, the bad wolf, the lamb’s enemy

Now that I am the elegy singer for the murder of flowers
I’ll take the night back from you for my tomorrow

Though my people have died
they capitulate to your blade

The shame of history is on the forehead
who is broken? Who is saddened?

With a handful of poems and songs
it’s not possible to fight with you

Because you are the Sharia judge
it’s not possible to dance before you

Now that I’m the elegy singer for the murder of flowers
I’ll take the night back from you for my tomorrow

براى مسعود و بيست سال حبس

رفیق من
مسعود
به خط چهارم که رسیدم کلمات شل شدند و مغزم روی “بیست‌سال“ شکسته شد. من تنها تجربه‌ای چند روزه از حبس دارم و بیست سال را نمی‌فهمم. بعد یکباره زمان گذشت و تو بودی با یک لباس تیره و موی کوتاه و چهره ای که پیر شده بود. پیراهنم را گرفته بودی و داد می زدی :زندیگمو به من برگردون لامصب. بعد روی صندلی جابه جا شدم و خودم را دیدم در برابرت، که در کدام ناکجا نشسته ایم و حرف می زدیم. من با نامه ات درگیر رویا شدم و حالا برایت می نویسم و جز رویانگاری چیزی در چنته ندارم رفیق. دو سال پیش و پس از ماجرای نقی تنها چیزی که مرا از زیر یوغ این عذاب وجدان نجات داد ،این بود که حالا من هم مثل رفقایم در امنیت نیستم و هر روز مانند یک چریک نفس می کشم و می خوابم و راه می روم. چریکی خیابانی که قاتلش می تواند در هر لباسی در کمین‌اش باشد و این بزرگ ترین دلگرمی من است در برابر رنجی که بر گرده‌های شماست. جرم ما چیست جز ترانه و موسیقی ؟ جرم ما چیست جز چشم نبستن بر ستمی که بر سرزمینمان می‌رود؟ همین تاریخ دردآور و دردهای تاریخی برای‌مان کافی‌ست تا ادامه دهیم. من اجازه نمی‌دهم در حد یک تیتر خبری کوتاه، در میان خبرهای ریز و درشت و زرد و سیاه رسانه‌ها گم شوی. برایت نوشتم،آنقدر نوشتم و بغض کردم که جانم تیر می‌کشد. آنجا که هستی، زندگی را از خودت دریغ نکن. به پشت سر نگاه نکن و حال امروزت را از یاد نبر و جسم و درونت را قوی نگه دار. برای من بنویس و بگذار تا بخشی از من در آنجا با تو به اشتراک بنشیند.
از دور می بوسمت
ش.ن.ل.ع
برای مسعود سيد طالبى
RAUR