هفت سالش را چهارده كردند
تا مادرش از خونريزى معده تلف شود
معصومانه چهارده بار در هر لحظه
از رنج دائمى آتنا
مثل مادرم كه نه ماه دوام آورد و بعد، از زندگى فارغ شد
تا من، تا زندهام لبانم را گاز بگيرم
نه رحمى مىخواهد تا به يادآرى
و نه زخمىست كه فراموشش كنم
ميخى در چشمانم
تيغى رهاشده در دستانم
مىدانم هميشه شعر دروغ مىگويد
زانوانم را شكستهاند و كودكانه داد مىزنم
آنها را آزاد كنيد لطفا
باشد باشد
من با كمال ميل مىميرم
شاهين نجفى
١٢ خرداد ١٣٩٤