امروز روز جهانى فقر است، يا احتمالا تعارف روز ريشهكن كردنش! همان اندازه احمقانه كه تصور كنيم بردهدارى لغو شده است. انگار تو باور كردهاى و چيزى از صفهاى بيكاران، كارگران بيكار، آنها كه بايد جانشان را با مقدارى دستمزد روزانه معامله كنند نمىدانى. كِى بود؟ دور نبود، همين چندوقت پيش به ادارهى بيمه رفته بودم تا شكايت كنم كه بىشرفها شما قرار است كجاى مرا بيمه كنيد؟ گلويم را عمل كردهام و صورتحساب فرستادهايد تا سرى هم به تيمارستان بزنم؟! ادارهى بيمه پر بود از صورتهاى درهمفشرده شده، بدنهاى معيوب و زوجى آلمانى هم نشسته بودند با دستانى سوراخ از سرنگ! زن بيمهچى انگار دلش سوخت و گفت قسطى جانت را مىگيريم! بيرون كه آمدم اطرافم پر از مغازههاى تركى و عربى بود. من چرا تمام اين آدمها را مىشناسم و دوستشان دارم و مىخواستم تك تكشان را در آغوش بگيرم و ببوسم و خود را در آغوششان رها كنم. همينها كه وقتى يك اروپايى از كنارشان رد مىشود با خودش فكر مىكند كه نكند الان بتركند؟!
امروز روز جهانى چيزىست كه اگر ريشهكن شود نه سورية راه به راه منفجر مىشود و نه اوباما هرسال براىمان پيام نوروزى مىفرستد. نه سومالى تكه تكه مىشود و نه ونزوئلا را قحطى مىزند . نه هيچ روزنامهنگارى خود را مىفروشد، نه هيچ هنرمندى خود را زير نگاه سنگين قدرتمندان تحقير مىكند. نه كسى براى قصهها سينه مىزند و نه هـيچ مادرى بدنش را حراج مىكند و نه تو ديگه مجبورى كه دزدى كنى و نه من براى اينكه دزد نباشم، شعر مىنويسم. سلام مرا به باكونين برسان و بگو فقر ريشهكن نمىشود اما فقرا، چرا! اين آيندهى هركسىست كه حداقل قيمتش، خون و غرور است. دقيقا همين را بگو