ما ناگزیریم از 'ادامه'! این را بفهم. راهی برای برگشت نیست و اگر انتهای این داستان ویرانهای بیش نباشد، باز هم از آن ماست، که عزت خاک شدن زیر ویرانهای که از آن توست، زیباتر و دلچسبتر از زیستن در خانهای غریبه است. این را بفهم! شعر ما تیر است و تیر رحم نمیشناسد. چراکه خداوندگار هنر را جز لذت نوشیدن و درآمیختن و قتل قربانی کاری نیست. دوست که دوست است، حتی پوست تو اگر تازه نشود، چیزی جز حجمی بیهوده نیست. اتودینامیسم درونی جامعه، قدرتمندان را ادامه میدهد و ضعفا نفی میشوند، مگر اینکه این شعار را هر شب قبل از خواب تکرار کنند: ما ضعفا یکدیگر را نمیخوریم، قدرتمندان را میدریم، چراکه آنها به خوبی فربه اند. حالا بپرس (ص) کی میآید! میآید، همچون آن لحظهی انتهایی ارگاسم! دقیقا آن لحظه که باید خون قربانی پاشیده شود. (ص) آن لحظه است که تیغ را از گوشهی چشمانش فرو میکنی و سفیدی خونآلوداش را از حدقه بیرون میکشی. صدای جیغاش شبیه فریاد گربههای در حال جفتگیریست.
حال و روزم مثِ همون مَرده
که زمین خورده روی اون پرده
با یه شمشیرِ مُرده تو دستش
میگه از راه برنمیگرده
که زمین خورده روی اون پرده
با یه شمشیرِ مُرده تو دستش
میگه از راه برنمیگرده