دیروز آرش صادقی را برای ۱۹ سال حبس ربودند. یکشنبه گذشته مهدی و حسین رجبیان به زندان رفتند. بهنام موسیوند، زینب جلالیان، سعید شیرزاد، محمدصدیق کبودوند، امیر امیرقلی، افشین سهرابزاده و گلرخ ایرایی و بسیارانی دیگر یا در بند و یا در انتظار حبسند!
ما را با خبرهای کذایی منحرف میکنند. هیچ فریادرسی نداریم جز فریادمان. من این شعر را برای تنهایی عزیزترین جانهای آزاده نوشتهام و پیشاپیش تقدیم میکنم به آنان که سرخم نکردهاند و از باقی دوستان دیروز و امروزم میخواهم، حواشی را کنار بگذاریم و یکبار همه با هم در اتحاد، صدای ضجههای کارگران زیر شلاق و هنرمندان و فعالان سیاسی و اجتماعی در بند باشیم و به هرشکلی با شعر، ترانه و هرچه که به ذهن و توانمان میرسد، اجازه ندهیم تا این عزیزان در زندان فراموش و شکسته شوند.
من در این حرکت از هومن عزیزی و مریم هوله دعوت میکنم که این راه را ادامه دهند و رفقای دیگر را نیز دعوت به این کار کنند.
صدای بیصدایان ـ شاهین نجفی
نوزده سال حبس بیپایان؛ بیخداحافظی برادر جان؟
!گل همسنگرت چه خواهد شد؟ پرپرش میکنند در زندان!
همه در خواب خر چه بیگوشند؛ چشمها محو تكه اي از نان
حبس و حصر و شکنجه و شلاق... نکند برکت است از رمضان؟
دستهای بریدهی ما را پس چرا هیچکس نمیبیند
آنقدر عادی شده همه چیز؛ نيم دیوانه، نيمه اي نادان
پشت هر سایه حجمی از وحشت غرق در عمق این لجنزاریم
همه همدست جرم هم هستیم؛ چه گناهی؟ همه طلبکاریم!
آب و نانی دهانمان را خورد، گرگ با خنده برهها را برد
مانشستیم و ورد میخواندیم: قل اعوذ برب از انسان
به کدامین خدای سجده کنم؟ به خدای رحیم یا رحمان
به خداوند قاصر و غاصب؟ یا خداوند خالق زندان؟
نه! خدا یک بهانهی دور است؛ “نیست“ از اتهام معذور است
" هست"یعنی من و تو و ماییم؛ ما كه حال و گذشته، فرداییم
معنی فهم و هستی و عقليم ، خالقان خدا و رویاییم
سوژه و فاعل تکامل جان، سیر تکوین فهم و احساسیم
منطق و عقل خلق ما هستیم، همچنان هم به عشق حساسیم
اسم شب توی چشم خستهی ما، ناشی از ارادهی من و توست
ما خداییم پس قبول كن اين چشمها را دوباره بايد شست
در جهانی که ابتذال صدا، هنر ناب چرک لمپنهاست
ملتی نشئه پای تلویزیون شاد از لودگی شومنهاست
تو صدای بلند فردایی، تو تجسم برای رویایی
تو شجاعی که زنده در میدان حق خود را به نعره میخواهی
من تو را شعر میکنم شاید دفتر درس بچهها بشوی
نوزده سال حبس بیپایان؛ بیخداحافظی برادر جان؟
!گل همسنگرت چه خواهد شد؟ پرپرش میکنند در زندان!
همه در خواب خر چه بیگوشند؛ چشمها محو تكه اي از نان
حبس و حصر و شکنجه و شلاق... نکند برکت است از رمضان؟
دستهای بریدهی ما را پس چرا هیچکس نمیبیند
آنقدر عادی شده همه چیز؛ نيم دیوانه، نيمه اي نادان
پشت هر سایه حجمی از وحشت غرق در عمق این لجنزاریم
همه همدست جرم هم هستیم؛ چه گناهی؟ همه طلبکاریم!
آب و نانی دهانمان را خورد، گرگ با خنده برهها را برد
مانشستیم و ورد میخواندیم: قل اعوذ برب از انسان
به کدامین خدای سجده کنم؟ به خدای رحیم یا رحمان
به خداوند قاصر و غاصب؟ یا خداوند خالق زندان؟
نه! خدا یک بهانهی دور است؛ “نیست“ از اتهام معذور است
" هست"یعنی من و تو و ماییم؛ ما كه حال و گذشته، فرداییم
معنی فهم و هستی و عقليم ، خالقان خدا و رویاییم
سوژه و فاعل تکامل جان، سیر تکوین فهم و احساسیم
منطق و عقل خلق ما هستیم، همچنان هم به عشق حساسیم
اسم شب توی چشم خستهی ما، ناشی از ارادهی من و توست
ما خداییم پس قبول كن اين چشمها را دوباره بايد شست
در جهانی که ابتذال صدا، هنر ناب چرک لمپنهاست
ملتی نشئه پای تلویزیون شاد از لودگی شومنهاست
تو صدای بلند فردایی، تو تجسم برای رویایی
تو شجاعی که زنده در میدان حق خود را به نعره میخواهی
من تو را شعر میکنم شاید دفتر درس بچهها بشوی