SHAHIN NAJAFI OFFICIAL BLOG

آذر ۱۲، ۱۳۹۴

برای گلایول - گفتار یازدهم

او را می‌زنند او را به بی رحمانه‌ترین شکل می زنند. وقتی آزاد بود گفتند چرا در زندان نیست و حالا در زندان است و می‌گویند باید بمیرد تا وقتی مرد با جنازه‌اش سلفی بگیرند. این واقعیت جامعه‌ی ایران است. وقتی می‌گویم واقعیت یعنی آنها که واقعا زندگی می‌کنند و نه فرودستان و نه بیچارگان و نه فراموش‌شدگان تاریخ! آنها را می‌گویم که پدرحاجی‌شان آنقدر پول داشت که خرج تحصیل‌شان در غرب را فراهم کند. آنها را که آنقدر بیکار و بی‌عار هستند که در سیاه‌ترین روزهای ایران مانند حشراتی ناقل بیماری‌های فرهنگی در فضای بی پدر و مادر ایرانی بچرخند و فحاشی کنند. همان‌ها که وجودشان، تمام تفکرات و احساسات‌شان تقلبی و دزدی‌ست و به پشتوانه‌ی یک سیستم امنیتی، خودفروش‌ها و آدم‌فروش‌ها را پروار می‌کنند.
آنها که ریشه‌هایشان را باید تا قلب اتاق‌های اطلاعات رصد کرد. باید به این دولت جدید تبریک و دست‌مریزاد گفت! اینها می‌دانند که این روزها کشتن آدمها خرج دارد، پس بهتر است آنان را به لجن کشید! انتظار نداشته باش که دولت ته‌ریش و لبخند و امید و تدبیر سربازان بسیجی دهان گشادش را با باتوم و زنجیر و پنجه بکس به خیابان بکشاند، نه! آنها جانوران اجیرشده‌ي بی مزد و منتی دارند از جنس لمپن‌های سیاهپوش گوبلز! اینبار پشت ماسک‌هایی که ما نمی‌شناسیم!
همان جوک‌سازهای ماجرای اسیدپاشی! همان طنازهای مرگ حاجی‌ها! همان کول‌های همیشه مچکر! همان دلقک‌های متوسط که از ترس تصور کهریزک به لودگی و مسخرگی می‌افتند! آنقدر وقیح و بی‌شرم شده‌اند که رفقای اطلاعاتی‌شان شاعر را بی حکم می‌گیرند و اراذل و اوباش‌ مجازی که از صدای باد شکم رم می‌کنند، شادمانه کف می زنند و جشن می‌گیرند! نگاه کنید چند رسانه به این خبر پرداخته‌اند؟ مگر ما مرده‌ایم که این جماعت اینطور بر تن شاعر زندانی شلاق می‌زنند؟
بر تن شاعری که در بدترین و سخت‌ترین لحظه‌های تهدید و مرگ بر سر باورش ایستاد و کوتاه نیامد و توبه نکرد. به کرده و نکرده‌اش اقرار نکرد. همکارانش را نفروخت و از ترس جهنم به مار غاشیه پناه نبرد. تن به رای دولت نداد و سعی نکرد که جذب اصلاح‌طلبان و رسانه‌ها‌ی بی‌طرف حقوق‌بگیر شود. به فاشیسم وطنی دهن‌کجی کرد و فاشیسم مذهبی را به سخره گرفت! گلرویی حتی وقتی دشمن و بدخواهش بد می‌دید در دفاع از حقوقشان کوتاهی نمی‌کرد. فرشته و معصوم نیست اما با موقعیتی که داشت خیلی بیشتر از دیگران می‌توانست به بدنه‌ی سیستم بچسبد و تنها برای عشقی مهمل و یک وطن تخیلی و یک مشت مفاهیم بی‌ربط ترانه بسراید و پولش را بگیرد و فحش هم نخورد. چرک قلب و کینه‌ی عمیق این جانوران مجازی ربطی به نقد کار گلرویی ندارد و اگر داشت، باید در گفتمانی حرفه‌ای دنبال می‌شد و نه با قداره‌کشی و لات‌بازی مجازی! این نفرت و کینه و دشمنی ریشه در جایی دیگر دارد.