حسن من روایت بیست و دو سالگی من است. این کار را در ایران نوشتم. حسن، من بودم. حسنها همبازیهای پابرهنهی من بودند. حسن از دادزدن خسته شدم… گاهی آنقدر تنها و بیکس میشدم که حقیقتا نمیدانم اگر شعر نبود چه باید میکردم. همیشه با خودم میگفتم مگر میشود لب استخر و در ویلای شخصی و در رفاه باشی و از فقر بگویی؟ از سوی دیگر هیچگاه نخواستم که با فقر، فخر بفروشم. فقر هم ناشی از جنایت است و هم مادر آن! اما جانیان واقعی آنانند که نبض بازار و قلب سرمایه را در دست دارند. حسن روایت آن چهرههای خاک خورده است. روایت دوست برادرم که چشمان ده سالهام کتک خوردنش را دیده بود، وقتی برای یک سیگار پشت دستی در ماه رمضان روی سرش ریختند و از دهانش خون میریخت و کودکی من دلیل این خشونت را نمیفهمید! وقتی کوچهها مزین به تزریق و زرورق بود! وقتی دزدهای بدبخت و فاحشههای آبرومند از فقر بدن خود را به مسافران تابستانی میفروختند. آن ابتدا که هنوز غرب را نمیشناختم، گمان میکردم که اینجا پایان این فیلم ترسناک است و حالا هرچه بیشتر میگذرد، نقشها و شخصیتها، ماسکهای خود را کنار میزنند و واقعیت را بهتر میبینم. تمام فاحشگان جهان شبها گریه میکنند. تمام روشنفکران جهان از زور درد و تنهایی با الکل و مواد و سرطان و سیگار میمیرند و تمام سیاستمداران، مهربان و کثیفند. تمام حقوقبگیرها برای رؤسا و صاحبانشان واقعیت را انکار میکنندو… چقدر باید بنویسم و چقدر زمان کم است. چرا من یک نفرم؟!
حسنِ من
خورشید قلبم تو دستشون بود و
کینه تو چشِ شب پرستشون بود و
می شد تاریکیو به دل نگیرم
بازی بز و گرگو یاد بگیرم
ولی این بازی واسه من دیگه سخت بود
موندن و مردن تو دست بخت بود
تو بگو حادثه توی کمینه
هر چی که میاد حق این زمینه
همینه که حال من و تو عجیب شده
کوچه باغامون پر از صلیب شده
پهلوونایی که لنگن و تیر خورده
سهراب بی پدرمون خیلی وقته که مُرده
گیجیمو کلک آسمون باورمونه
لالیم و حرف مغزمون حرف نونمونه
توی مرگ و چپاول یاس های باغچه
ضجه واسه رازقی از فریبمونه
اینجا شب ستاره هامون یخین
عروة الوثقی هایی که نخی ان
پاهاتو ورچین حسن کوتوله
شیر این گاوای مقدس اخی ان
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم
غیر حسن کسی تو این بازی نباخته
اون سرشو داده و با قاضی نساخته
حسن من دستو پاتو بریدند
لبتو دوختند و ناخوناتو کشیدند
حسن تو کوچه راه میره مادرا میدونن
اسمشو روی زبون مثل ترانه میخونن
حسن ساکتِ داره پیر میشه اون شاعره
اون یادش رفته مگه مرد دم آخر
حسن امروز قصه ها پرِ گوسفند شدن
نقش منفی با بُزاس گرگا آدم شدن
حسن من، حسن یه تاریخ زنده
حسن قحطی و درد آدمای ژنده
حسن از توپ پلاستیکی تا قمه
پای چوبه است حسن اما ولی الدمه
حسن دلارام دارابی رو داره
حسن شاعر دیروزمون چرا خماره
حسن شش جیب و کتونی چینی
حسن و لالایی با قصه های دینی
حسن محکوم، حسن تباهی
حسنِ مرگ و جنگ و حسنِ سیاهی
حسن و یاد کوچه خاکی های شهرش
حسن و تبعید و دوری و سالها صبرش
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم
آلبوم توهم - شاهین نجفی
خورشید قلبم تو دستشون بود و
کینه تو چشِ شب پرستشون بود و
می شد تاریکیو به دل نگیرم
بازی بز و گرگو یاد بگیرم
ولی این بازی واسه من دیگه سخت بود
موندن و مردن تو دست بخت بود
تو بگو حادثه توی کمینه
هر چی که میاد حق این زمینه
همینه که حال من و تو عجیب شده
کوچه باغامون پر از صلیب شده
پهلوونایی که لنگن و تیر خورده
سهراب بی پدرمون خیلی وقته که مُرده
گیجیمو کلک آسمون باورمونه
لالیم و حرف مغزمون حرف نونمونه
توی مرگ و چپاول یاس های باغچه
ضجه واسه رازقی از فریبمونه
اینجا شب ستاره هامون یخین
عروة الوثقی هایی که نخی ان
پاهاتو ورچین حسن کوتوله
شیر این گاوای مقدس اخی ان
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم
غیر حسن کسی تو این بازی نباخته
اون سرشو داده و با قاضی نساخته
حسن من دستو پاتو بریدند
لبتو دوختند و ناخوناتو کشیدند
حسن تو کوچه راه میره مادرا میدونن
اسمشو روی زبون مثل ترانه میخونن
حسن ساکتِ داره پیر میشه اون شاعره
اون یادش رفته مگه مرد دم آخر
حسن امروز قصه ها پرِ گوسفند شدن
نقش منفی با بُزاس گرگا آدم شدن
حسن من، حسن یه تاریخ زنده
حسن قحطی و درد آدمای ژنده
حسن از توپ پلاستیکی تا قمه
پای چوبه است حسن اما ولی الدمه
حسن دلارام دارابی رو داره
حسن شاعر دیروزمون چرا خماره
حسن شش جیب و کتونی چینی
حسن و لالایی با قصه های دینی
حسن محکوم، حسن تباهی
حسنِ مرگ و جنگ و حسنِ سیاهی
حسن و یاد کوچه خاکی های شهرش
حسن و تبعید و دوری و سالها صبرش
حسن تو شعر بخون میخوام گریه کنم
حسن از داد زدن خسته شدم
آلبوم توهم - شاهین نجفی