SHAHIN NAJAFI OFFICIAL BLOG

خرداد ۳۰، ۱۳۹۴

کلاه قرمزی

تعميرات‌چى: پسرجون چی‌ميخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تيلویزیون نداری؟ ها؟
كلاه‌قرمزى: تیلویزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم
این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

در خانه‌ی ما تلویزیون بزرگی بود که سالها همراه من و مادرم زندگی می‌کرد. تلویزیونی که همه چیز را سیاه و سفید نشان می‌داد. از آن تلویزیون‌ها که در دو سویش درب داشت و مثل کمد، باز و بسته می‌شد. دست دوم خریده بودیمش و آن اواخر دیگر تعمیر شدنی نبود و تعمیرات‌چی‌ها جوابش کرده بودند. مثل مادربزرگم که دکترها گفتند حالا دیگر هرچه می‌خواهد می‌تواند بخورد؛ امروز و فردا رفتنی‌ست. تلویزیون بزرگ ما اندازه‌ی یک یخچال سنگین بود و هربار که خراب می‌شد، برای جابه جا کردنش ماتم می‌گرفتیم. بعد يادم باشد از يخچال هم حرف بزنم. چند روز بی‌ تلویزیون می‌شدیم و بعد که تعمیر می‌شد، دوباره پایش می نشستیم. مادرم عاشق سریال‌ها بود و غروب‌های ماه رمضان هم اجازه می‌داد تلویزیون‌مان داد بزند و قرآن و دعا گوش می‌کرد. آخر آنقدر زن آرامى بود، هميشه مراعات چيزهايى را مى‌كرد كه براى ما بى‌خود و بى‌جهت بود. اينكه بلند نخنديم، بلند نوار گوش نكنيم، بلند حرف نزنيم؛ چراكه هميشه همسايه‌ها، يعنى "ديگران" برايش از خودش مهم‌تر بودند. انگار او نفس مى‌كشيد تا ديگران در آرامش باشند. من تا آخرین روزهای جدا شدن از نوجوانی، مشتری همیشگی کارتون‌های صداوسیما و البته کلاه ‌قرمزی بودم و تا بعدها هم معدود سریال‌هایی را دنبال می‌کردم. سال هفتاد و سه بود که تلویزیون ما سوخت. آن تلویزیون بزرگ و قدیمی مرد. در طبقه‌ای که من از آن می‌آیم طول می‌کشد تا چیزی تبدیل به آشغال و دورانداختنی شود. یعنی این طبقه تصور می‌کند که هرچیز معیوبی ممکن است زمانی به کار بیاید. از همین رو بعدها فهمیدم که چرا ما آنهمه قابلمه و ظروف داشتیم! تلویزیون سوخته را دور نیانداختیم و همچنان در اتاق پذیرایی‌مان باقی ماند . مادرم یک توری سفید بزرگ رویش پهن كرد و یک گلدان با گل‌هایی مصنوعی روی سرش گذاشت. حالا بی تلویزیون شده بودیم. بعد فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله ساخته و اکران شد. چهارده‌سالی داشتم و با یکی از خواهرانم به دیدن فیلم رفتیم. سینما مملو از جمعیت بود. مخلوطی بود از کودک و جوان و میانسال و حتى پيرها. با هر حرکت و حرف کلاه‌قرمزی جمعیت از خنده می‌ترکید. در سکانس آغازین فیلم، خاله‌ی کلاه‌قرمزی روی پشت‌بام خانه دنبال کلاه‌قرمزی می‌گشت و به جعبه‌ی خالی تلویزیونی از کارافتاده می‌رسید. در همان لحظه من و خواهر بزرگم ناخودآگاه به يکدیگر نگاه کردیم! دیالوگ‌ها که شروع شد، من کمی وحشت کردم. انگار کسی زندگی من و مادرم را برای "ایرج طهماسب" تعریف کرده باشد و حالا کل سینما دارند به من و مادرم و تلویزیون خراب ما می‌خندند. خاله‌ى كلاه‌قرمزى لهجه‌ى تند گيلكى داشت و شبیه مادرم حرف می‌زد. بعد کلاه‌قرمزی به مدرسه رفت. با الاغ حرف زد و اینکه چرا همه پشت سر او حرف می‌زنند! و خراب‌کاری‌هایش و بازهم خنده‌های مردم و من بیشتر توی خودم و صندلی‌ام فرو می‌رفتم. فیلم به سکانس نشستن کلاه‌قرمزی در مقابل مغازه‌ی تعمیرات وسايل خانگی رسید.

تعميرات‌چى: پسرجون چی‌ميخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تلویزیون نداری؟ ها؟
كلاه‌قرمزى: تیلفیزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم
این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

اینجا دیگر بغضم ترکید و اشک‌هایم آرام جاری شد. حالا مى‌فهمم كه چرا هنوز كه هنوز است وقتى گريه مى‌كنم با خشم اشك مى‌ريزم. سالها بعد دانستم که نام طبقه‌ام چیست و چرا به آن فرودست می‌گویند و چرا ما تلویزیون نداشتیم وچرا آن همسایه‌ی ما، با آن لهجه‌ی غلیظ فارسی و بوی ماهی و کبابی که از خانه‌شان پرواز می‌کرد و آن ماشین "دوو"ی آلبالویی‌رنگ، تلویزیون رنگی داشتند و تلویزیون‌شان حتی از راه دور کنترل می‌شد! آن دیالوگ کوتاه کلاه‌قرمزی و تعمیرات‌چی همچنان سالها برایم چالش‌برانگیزترین دیالوگ، پیرامون زندگی طبقه‌ی فرودست باقی ماند.

این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!

حالا بیست سال از آن زمان گذشته است. از هجده سالگی رابطه‌ام با تلویزیون قطع شد. تا به امروز هم در خانه‌ام تلویزیون ندارم و نخواستم که داشته باشم. تلویزیون برای من تبدیل به بلندگوی سیستمی شد که به شکل‌های مختلف در حال کنترل است و برای اینکه بهتر کنترل کند نیاز به شست‌و شوی مغزی دارد. بعدها خودم تبدیل به بخشی از این كمدى/تراژدی شدم. مصاحبه می‌کردم و یکبار هم نشد، بنشینم و تا انتها ببینم که چه گفته‌ام و چطور بوده‌ام. هم‌چنان كه هميشه از ويدئوهاى آواز خواندنم بيزارم و عموما پس از انتشار كار، با خودم قهر مى‌كنم و از هرچه كه انجام داده‌ام منزجر مى‌شوم و در جمع دوستان و آشنايان اجازه نمى‌دهم که در حضور من كارهاى مرا گوش كنند. هنر معشوقه‌اى‌ست كه سرانجام بايد با ديگران تقسيم‌ شود اما وقتى تقسيم شد، ديگر از آن تو نيست!


شاهین نجفی
درباره‌ی بخشی از من و گذشته‌ای که آنرا مشتاقانه و سخت بر دوش می‌کشم...
این همه تیلفیزیون داری روشن کن نگن خسیسی!
مرگ پول منه که تو جیبته پفیوز

خرداد ۱۶، ۱۳۹۴

بطری نوشابه

این روزها یاد گرفتیم که چطور به فقر و جهل و ستم بخندیم. با اسیدپاشی و تجاوز و ... لطیفه بسازیم. اما اون روزها کسی با فرو رفتن نوشابه در ماتحت هم‌وطنش نخندید. اون روزها بلد نبودیم با فاجعه جک بسازیم. کهریزک به شدت دردناک و گریه‌دار بود ... یادت هست؟ ما هم هنوز مثل دیوانه‌ها برای یه مشت دیوانه‌تر از خودمون روایت تلخ نوشابه رو فریاد می‌زنیم. اما فقط برای یه عده که هنوز یادشون هست. اونهایی که مصالح و منافع‌شون سد شرافت‌شونه میگن شعاره و ما میگیم شعوره و یه کمی وجدان تاریخی... با اینکه همون جنبش هیچوقت مطالباتش مطالبات طبقه‌ی فرودست نبود ... ش.ن.ل.ع


اجرای زنده ترانه بطری نوشابه - کنسرت آمستردام شاهین نجفی
Botrie Nooshabeh - YouTube
Live (Amsterdam, Podium Mozaïek) May 23, 2015

خرداد ۱۲، ۱۳۹۴

براى آتنا دائمى و١٤ سال حبس‌اش

Atena Daemi


هفت سالش را چهارده كردند
تا مادرش از خونريزى معده تلف شود
معصومانه چهارده بار در هر لحظه
از رنج دائمى آتنا
مثل مادرم كه نه ماه دوام آورد و بعد، از زندگى فارغ شد
تا من، تا زنده‌ام لبانم را گاز بگيرم
نه رحمى مى‌خواهد تا به يادآرى
و نه زخمى‌ست كه فراموشش كنم
ميخى در چشمانم
تيغى رهاشده در دستانم
مى‌دانم هميشه شعر دروغ مى‌گويد
زانوانم را شكسته‌اند و كودكانه داد مى‌زنم
آنها را آزاد كنيد لطفا
باشد باشد
من با كمال ميل مى‌ميرم

شاهين نجفى
١٢ خرداد ١٣٩٤

اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۴

آلیس

روی دیوارهای فیس‌بوکِم، چوب‌خط می‌کشه یه زندانی...

On the walls of my Facebook, a prisoner is drawing tallies


آلیس - آلبوم ص شاهین نجفی
Music: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Lyrics: Yaghma Golrouee
Cover: Ali Baghban
Alice - YouTube

آلیس

سرزمینِ عجایبه این‌جا، دست‌هامو بگیر! «آلیسم»!
خونِ رگ‌هامو وام می‌گیرم تا همه ماجرا رو بنویسم ...


سرزمینِ عجایبه این‌جا، باغیه از گلای آدم‌خوار
مردمش تخمه می‌شکنن وقتِ رقصِ محکوم روی چوبه‌ی دار


سگا رو به گلوله می‌بندن، گرگایی که نشسته می‌شاشن
مَردهاش مثلِ کوه ایستادن، روی زن‌ها اسید می‌پاشن!


مردمی که با آرزوهاشون غرق می‌شن تو قیمه‌ی نذری
مثل یه مزرعه که گندم رو خواب می‌بینه توی بی‌بذری


دیگه فرقی نداره واسه‌ی کسی، مزه‌ی قرصِ نون، با قرصِ برنج
هنوزم می‌شه خوابِ راحت داشت توی عمقِ یه گورِ راحت و دنج


زندگی این‌جا سخته! «آلیسم»! تو صفِ خودفروش‌ها بودن
بینِ حلقه‌به‌گوش‌ها بودن، گربه تو شهرِ موش‌ها بودن


من هنوزم رو زخم‌هام هستم، می‌گم از دخترای زنده به گور
رو این پرچمِ موافقِ باد، می‌مونم مثلِ وصله‌ا‌ی ناجور


تا همیشه بُزِ گَرِ گله‌م، تا ابد یه جذامی‌ام این‌جا
شیشه‌ی شعرو برق می‌ندازم، با غمِ تو نیازمندی‌ها


روی دیوارهای فیس‌بوکِم، چوب‌خط می‌کشه یه زندانی
می‌نویسم ولی - به قول فروغ – با همین دست‌های سیمانی


همه‌ی بغض‌های ناگفته‌م، اشک می‌شن تو چشمای خیسم،
سرزمینِ عجایبه این‌جا، دست‌هامو بگیر «آلیسم»... //
یغما گلرویی
Alice

It is wonderland here, take my hands “my Alice”!
I borrow the blood in my veins to write the whole drama

It's wonderland here, it's a garden of man-eating flowers
its people eat nuts at the convict’s dance on the gallows

They shoot bullets at dogs, the wolves that pee sitting down!
its men are standing like mountain, they splash acid on women

The people who drown with their dreams in votive stew
like a farm that dreams of wheat during seedless period

It doesn't make a difference to anyone anymore, the taste of bread loaf, or rice loaf
it's still possible to have a relaxing sleep in the depth of a comfortable cozy grave

Life is tough here “my Alice”! Being in the line-up with prostitutes
being among the bondservants, being a cat in the city of mice

I'm still on my wounds; I talk about the girls buried alive
on this windward flag, I remain a misfit

I'm always the herd's mangy goat; forever I'm the leprous one here
I polish the poem’s glass, with the sadness in the classified ads

On the walls of my Facebook, a prisoner is drawing tallies
I write but -as Forough says- with these cement hands

All my untold sorrow, turn into tears in my wet eyes
it is wonderland here, take my hands “my Alice”… //

Yaghma Golrouee

خالی

آنقدر مادرت ظرف شست، که آب شد
آنقدر عکس تورا دیدو کور شد
اندوه بزرگی‌ست، انبوه انتظار
تو سهم زخم مرا از حبس هات مى گيرى

اگر تنها یک روز برای جشن ما در جهان باشد همین امروز است. روز کارگر. چند نفر از میان شما مالک نیست؟ چند نفر از میان شما حتی صاحب ابزار تولید نیست؟ کارگری چیزی نیست جز آنکه از سر بی‌چیزی کار خود را می‌فروشی و در انتها چیزی جز چروک و درد برایت نخواهد ماند؟ از هرکجای جهان که باشی رگه‌ای جدی از ستم بر پیشانی‌‌ات حک شده است! آنقدر زیاد از ما کشتند که تمام نمی‌شویم…
خالی...

Your mother washed so many dishes that she melted away
she saw your picture so much that she went blind
it’s a great sorrow the heap of expectation
you take the share of my wounds from your confinement


خالی - آلبوم ص شاهین نجفی
Music & Lyrics: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Cover: Ali Baghban
Khali - YouTube

خالى

كوچه خالى بود كوچه خالى
بى تو عارى از هرحس و خيالى
جانم از دوريت باكرى شد
همتى كن با اين زرد شمالى


بيست سال زياد نيست عمر آدمى ست
با دستمال سياه روى چشم هاى ميشيت
با لنگه ى دزدى كفش مسجدى شده ام
فرار كن فرار كن فرار کن مى ميرى


مريم نشست تا كوچه خونى نشود از ترس
با چادرى سفيد و گلى از ياس شكسته
آنقدر سرخ سوخت سعید
ما قطعه قطعه شدیم قطعه های تكثيرى


با قسط هاى جامانده شعار مى داديم
آن مرد آمد با خنده هاى مشعشع و مشكوك
آن مرد كه خوب بود و حامله مى كرد
ما سقط شديم از مادران تخديرى


ما نسل روشنى كه تا عمق خيابان سوخت
ما هار از كتاب تا كوچه را گاز بگيريم
بمبى كنار گوش مدرسه تركيد
آقاى نوربخش كثافت آن ناظم تكبيرى


پيغام روشن حبس در چشم كبود تو بود مسعود
بگذار بيست سال ديگر سرخ
با بوى تلخ پاى چاك خورده از زندان
با هم لذيذ بشكافيم مغز آن وكيل تسخيرى


آنقدر مادرت ظرف شست كه آب شد
آنقدر عكس تو را ديد و كور شد
اندوه بزرگى ست انبوه انتظار
تو سهم زخم مرا از حبس هات مى گيرى


تو خشك شبيه نگاه در عمق غربتى
ناعادلانه تر از زندگى در برابر مرگ
آيا هنوز روى پاى خودت گريه مى كنى؟
آيا هنوز لحظه به لحظه با اخبار مى ميرى؟


شليك كرد تا تو خلاصه شوى در خويش
آقا "ما" زياد بود آقا
آنقدر زياد كه هر چه مى كشتيم تمام نمى شدند
و خون تاريخ بود ريخته از خشم آخته
هرچه مى دادند تمام نمى شدند
پوست، رخت خواب اسيد
چشم، چاله هاى منتظر
"ما " تخت، روى تخت خوابيده مرده مى دادند
تمام نمى شوند
آن زخم ها براى مان غريبه بود
سيگارم پوستش را مكيد
مأمور بودم و معذور
مرگ شغل شريفى نيست آقا
"ما " كيف كودكى اش لبريز كينه بود
اينطور بزرگ شد بى پدر
انگار كه زندگى برايش حقى مسلم است
مادر گذاشت بگذرد از زير كتاب، تلخ
بعد همسرش ديوانه شد و شعر مى نوشت
ما در محله اش روى رد پاى پليس مى شاشيد
شورش چه مزهاى دارد آقا
شور شور شور
ما مادرش …
سردار ما را نجات بده سردار خاردار


Khali (Empty)

The alley was empty, empty alley
without you devoid of any sense or dream
my soul became lost (Bakeri) for being far away from you
Endeavor (Hemat) with this yellow northerner

Twenty years is not a lot, it’s a man's lifetime
with black bandana on your light green eyes
with a stolen single shoe of my mosque-goer’s pair
run away, run away, run away, you will die

Maryam sat down so that the alley doesn’t get bloody from fear
with a white veil (chador) and a flower from the broken jasmine
Saeed was burnt so red
we became fragmented, proliferated fragments

With leftover installments we were chanting slogans
that man came with radiant and suspicious laughter
that man who was good and was making pregnant
we were aborted from narcotized mothers

We, the bright generation that got burnt out to the depth of the street
we, rabid from book so as to bite the alley
a bomb was blasted beside the school
the filthy Mr. Nourbakhsh, that Allahu Akbar Chanter principal

The clear message of confinement was in your bruised eye Masoud
let another red twenty years
with a bitter smell of ripped foot from prison
together lets deliciously crack the brain of that appointed lawyer

Your mother washed so many dishes that she melted away
she saw your picture so much that she went blind
it’s a great sorrow the heap of expectation
you take the share of my wounds from your confinement

You, dry like a look in the depth of exile
more unjust than life in the face of death
do you still cry on your foot?
do you still die bit by bit with the news?
He fired so that you get summarized in yourself
Sir, there were so many “we” Sir
so many that they weren’t finishing no matter how many we killed
and history was blood poured from raised fury
no matter how much they were giving away, they weren’t finishing
skin, acid bedding
eye, the awaiting pit holes
“we” “bed, on the bed they were giving away the dead”
they are not finishing
those wounds were strange for us
my cigarette sucked his skin
I was an appointed officer and excused
death is not an honorable job, Sir
“we” “his childish bag was full of grudge”
this was how he grew up, fatherless
as if life for him is an absolute right
mother let him pass under the book, bitter
later his wife went insane and would write poems
“we” in his neighbourhood would urinate on police’s footprints
what flavors does riot have? Sir
salty, salty, salty
we, his mother…
commander save us, thorny commander

قاضی

این کار را سال ۲۰۰۶ نوشته بودم.سال ۲۰۰۹ در جمعی بودیم و ماجرای روسری سر کردن و گرمای جنبش سبز بود و با گیتار خواندم و ...حالا ۹ سال بعد اینطور به بار نشست. ای کاش زمانی خود مجید کاظمی درباره‌ی تنظیم هایش بنویسد. سعی می کنم هرکار را جداگانه به اشتراک بگذارم و توضیح کوتاهی اگر لازم بود نیز می‌دهم.امیدوارم تاثیر داشته باشد.
فدا.ش.ن


قاضی - آلبوم ص شاهین نجفی
Music & Lyrics: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Cover: Ali Baghban
Ghazi - YouTube

قاضی

شب تو سیاهی نگاهت
رنگ مرگ عمق راهت

ای غم بی در و پیکر
آشنا با بد و بدتر

تن من زخمی دست تو نمیشه
قعر گوری واسه من تا به همیشه

تو قصه گوی شب تاریک منتظر تو ته دره
چش به امید سقوطم گرگ بد دشمن بره

حالا که مرثیه خون قتل گلهام
شب و از تو پس می گیرم واسه فردام

مردمم اگر چه مردن
سر به تیغ تو سپردن

شرم تاریخ رو جبین
کی شکسته کی غمینه

با یه مشت شعر و ترانه
با تو که نمیشه جنگید

آخه تو قاضی شرعی
پیش تو نمیشه رقصید

حالا که مرثیه خون قتل گلهام
شب و از تو پس می گیرم واسه فردام

Qazi (The Judge)

Night, in the blackness of your eyes
it’s the colour of death, the depth of your path

O the limitless sorrow
familiar with the bad and the worst

My body will not get wounded at the hands of you
you are in the depth of the grave for me forever

You the storyteller of the dark night, awaiting at the bottom of the valley
looking forward to my fall, the bad wolf, the lamb’s enemy

Now that I am the elegy singer for the murder of flowers
I’ll take the night back from you for my tomorrow

Though my people have died
they capitulate to your blade

The shame of history is on the forehead
who is broken? Who is saddened?

With a handful of poems and songs
it’s not possible to fight with you

Because you are the Sharia judge
it’s not possible to dance before you

Now that I’m the elegy singer for the murder of flowers
I’ll take the night back from you for my tomorrow

براى مسعود و بيست سال حبس

رفیق من
مسعود
به خط چهارم که رسیدم کلمات شل شدند و مغزم روی “بیست‌سال“ شکسته شد. من تنها تجربه‌ای چند روزه از حبس دارم و بیست سال را نمی‌فهمم. بعد یکباره زمان گذشت و تو بودی با یک لباس تیره و موی کوتاه و چهره ای که پیر شده بود. پیراهنم را گرفته بودی و داد می زدی :زندیگمو به من برگردون لامصب. بعد روی صندلی جابه جا شدم و خودم را دیدم در برابرت، که در کدام ناکجا نشسته ایم و حرف می زدیم. من با نامه ات درگیر رویا شدم و حالا برایت می نویسم و جز رویانگاری چیزی در چنته ندارم رفیق. دو سال پیش و پس از ماجرای نقی تنها چیزی که مرا از زیر یوغ این عذاب وجدان نجات داد ،این بود که حالا من هم مثل رفقایم در امنیت نیستم و هر روز مانند یک چریک نفس می کشم و می خوابم و راه می روم. چریکی خیابانی که قاتلش می تواند در هر لباسی در کمین‌اش باشد و این بزرگ ترین دلگرمی من است در برابر رنجی که بر گرده‌های شماست. جرم ما چیست جز ترانه و موسیقی ؟ جرم ما چیست جز چشم نبستن بر ستمی که بر سرزمینمان می‌رود؟ همین تاریخ دردآور و دردهای تاریخی برای‌مان کافی‌ست تا ادامه دهیم. من اجازه نمی‌دهم در حد یک تیتر خبری کوتاه، در میان خبرهای ریز و درشت و زرد و سیاه رسانه‌ها گم شوی. برایت نوشتم،آنقدر نوشتم و بغض کردم که جانم تیر می‌کشد. آنجا که هستی، زندگی را از خودت دریغ نکن. به پشت سر نگاه نکن و حال امروزت را از یاد نبر و جسم و درونت را قوی نگه دار. برای من بنویس و بگذار تا بخشی از من در آنجا با تو به اشتراک بنشیند.
از دور می بوسمت
ش.ن.ل.ع
برای مسعود سيد طالبى
RAUR

شاهین نجفی از «ممد نوبری» و آلبوم (ص) می گوید - رادیو فردا

آلبوم ص منتشر شد

اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۴

موزیک ویدئو آئورلیانو



Aureliano (Music Video) Album Sade


Music & Lyrics: Shahin Najafi
Arrangement: Majid Kazemi
Director: Shahram Azimi

SADE Album Pre-Order - لینک پیش فروش آلبوم ص


آئورلیانو

من خوب می شوم
من نرم می شوم
من رام می شوم
آرام می شوم

پولم را بده آواز سر کنم
پولم را بده لبخند تر کنم
تو هرچه بگویی چند می کنم

من خوب می شوم
من نرم می شوم
من رام می شوم
آرام می شوم

سرطان بگیر و بمیر آئورلیانو بوئندیا
امید جاری در شعر
برای تو بیا بیا
من چرت و چرت
من پرت و پرت
مشغول مکیدن نرینه ی هستی آئورلیانو…
پولم را بده تا مست گریه صدا
پولم را بده تا رقص شیهه ادا
پولم را بده نابود کن مرا
مغبون جاودانه ام سود کن مرا

بود مرا
نابود مرا
فرسوده مرا
نموده مرا
آئورلیانو

مرگ پول منه که تو جیبته پفیوز
مرگ قسط تعویقی ست
مرگ نفس کشیدن مداوم هر روز
مرگ آخرین سیگار تزریقی ست
تاریخ من طولانی ست
اما دستانم کوتاه بود و دهانم دور
نه آنقدر توانی که عرق از جبین پاک کنم
و نه آنچنان که خشمم دلیری کند
مرگ پول منه که تو جیبته پفیوز



Aureliano

I become good
I become soft
I become tame
become calm

Give me my money; I sing a song
give me my money; I bring on a smile
whatever you say, I follow through

I become good
I become soft
I become tame
become calm

Get cancer and die Aureliano Buendia
the flowing hope in poem
for your sake, come, come
I, doze and baloney
I, distant and useless
busy sucking the existence’s masculine, Aureliano…
give me my money so that, drunk, cry, sound
give me my money so that, dance, neigh, gesture
give me my money, destroy me
I am eternally swindled, make profit of me

Created me
destroyed me
worn me down
done me
Aureliano

Death is my money that’s in your pocket, jerk
death is the overdue loan
death is the daily continuous breathing
death is the last shot of cigarette
my history is long
but my arms were short and my mouth distant
neither enough strength to wipe sweat from forehead
nor such that my wrath acts in bravery
death is my money that’s in your pocket, jerk