In Praise of Theft
در ستايش دزدى
در ستايش دزدى
آنها در پارتى هايى مختلط و در استخر و كنار ماشين هاى مدل بالا و با مانتو هاى كوتاه بيكينى و بدن هاى برنزه و لباس ها و عينك هاى برند، ناخواسته دست به افشاى حقيقتى زده اند. حقيقت مُجاز شدن دزدى و مَجاز شدن انسان. حقيقت نفرتى كه با آگهى هاى دستنوشته ى فروش كليه، روى ديوارهاى تهران درهم تنيده است. حقيقت شباهت ماهوى و وجودى قارچ هاى سرمايه. حقيقت نتيجه ى تحريم هاى امپراتورى آمريكا. حقيقت فروپاشى و اضمحلال انسان مصرفى، انسان مصرف شده، انسان اسراف. آنها فرزندان سرمايه و شور تجمل و ظهور بدويت نفهم ترين بخش جامعه اند: فرزندان بازار. بازار، پيروز نهايى فشارهاى كمرشكن اقتصادى. سيرك فرزندان دلالان تازه به دوران رسيده. خبط بزرگى ست اگر بى ريشگى بادشده هاى ناشى از رانت هاى دولتى و راهزنان جريان زيرپوستى رفسنجانيسم (خصوصى سازى اسلامى) و باندبازى پابرهنگان لمپن احمدى نژادى را جداى از ساختار سياسى/اقتصادى جهان سرمايه بپنداريم. اشتباه دقيقا از همينجا آغاز مى شود كه گمان كنيم آنها صاحبان اموال خويشند، همچنان كه راهزنان بزرگ جهان نيز مالكان اموال يا سود نهايى دارايى هاى ملت هاى كوچك ترند. پس پيش فرض ما اين خواهد بود: ما غارت شدگان، ما رعايا، ما بى چيزان، ما بى كسان بالاى دار، ما مستمندان بى پناه كه در كارخانه ها و ادارات و پشت فرمان تاكسى ها و در عمق معادن، نفس مى كشيم و ذره ذره و لحظه به لحظه مى پوسيم و جان مى كنيم، صاحبان حقيقى و حقيقت به يغما رفته هستيم. حالا كه اقليتى حاكم با زور تفنگ و تبليغات بر سرنوشت مان اراده مى كنند، فرزندان پسآب خوارهاى بازارى در فضاى حقيقى و مجازى نيز دختران مستجعل و پسران مستعمل خود را با رنگ و لعاب و ادا و اطوار هاى نچسب چند شاهى به رخ مى كشند و فرياد بر مى آورند كه ببينيد هان اى اكثريت فلك زده! آى جماعت درگير نان شب! ما را ببينيد كه چگونه والدين مان سخاوتمندانه سهم نصيب شده از حكومت و سپاه اقتصاديش را با فرزندانشان تقسيم مى كنند. ما را ببينيد و دوباره به ياد بياوريد كه شما شكست خوردگان و بى چيزان هميشگى تاريخيد و ما پسآب زادگان و دلال زادگان و نوكيسگان مدرن، خانم ها و آقايان نانوشته ى شما! كه شما بى چيزان و ما بى همه چيزانيم و با اين حال برترى ازآن ماست. كه ما وارثان سرمايه ايم و شما بردگان ما. اما اما اما ... آنگاه كه در آن بزنگاه، چشمان فرودستان از زور گرسنگى خونين شود و دستان پينه بسته و زخمى كارگران ابزارآلات كار را با تفنگ و دشنه مبادله كنند، ديگر زمانى براى بازگشت نيست. و آن روزها روزهاى وحشت است و خشم و خون. ساعاتى كه گويا خشونت مباح مى شود و كسى را ياراى سخن نخواهد بود. ثروت زيباست اما تنها زمانى كه تقسيم شده باشد .انباشت ثروت دزديدن آن را موجه مى كند. اگر بازپس گرفتن سهم ما از ثروت شما، نامش دزدى ست، ما دزديم. آنچه كه در دستان شماست ريشه در فلاكت چندين سال فشار و درد اقتصادى طبقات فرودست و فراموش شده دارد. تا زمان داريد به بازى و نمايش خويش در اين سيرك ادامه دهيد و يكديگر را بكنيد و بخوريد و بياشاميد، چراكه زمان تسويه حساب فرا خواهد رسيد. آنگاه كه بدهكاران تاريخ، طلبكارانند. ش.ن.ل.ع