اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۴

براى مسعود و بيست سال حبس

رفیق من
مسعود
به خط چهارم که رسیدم کلمات شل شدند و مغزم روی “بیست‌سال“ شکسته شد. من تنها تجربه‌ای چند روزه از حبس دارم و بیست سال را نمی‌فهمم. بعد یکباره زمان گذشت و تو بودی با یک لباس تیره و موی کوتاه و چهره ای که پیر شده بود. پیراهنم را گرفته بودی و داد می زدی :زندیگمو به من برگردون لامصب. بعد روی صندلی جابه جا شدم و خودم را دیدم در برابرت، که در کدام ناکجا نشسته ایم و حرف می زدیم. من با نامه ات درگیر رویا شدم و حالا برایت می نویسم و جز رویانگاری چیزی در چنته ندارم رفیق. دو سال پیش و پس از ماجرای نقی تنها چیزی که مرا از زیر یوغ این عذاب وجدان نجات داد ،این بود که حالا من هم مثل رفقایم در امنیت نیستم و هر روز مانند یک چریک نفس می کشم و می خوابم و راه می روم. چریکی خیابانی که قاتلش می تواند در هر لباسی در کمین‌اش باشد و این بزرگ ترین دلگرمی من است در برابر رنجی که بر گرده‌های شماست. جرم ما چیست جز ترانه و موسیقی ؟ جرم ما چیست جز چشم نبستن بر ستمی که بر سرزمینمان می‌رود؟ همین تاریخ دردآور و دردهای تاریخی برای‌مان کافی‌ست تا ادامه دهیم. من اجازه نمی‌دهم در حد یک تیتر خبری کوتاه، در میان خبرهای ریز و درشت و زرد و سیاه رسانه‌ها گم شوی. برایت نوشتم،آنقدر نوشتم و بغض کردم که جانم تیر می‌کشد. آنجا که هستی، زندگی را از خودت دریغ نکن. به پشت سر نگاه نکن و حال امروزت را از یاد نبر و جسم و درونت را قوی نگه دار. برای من بنویس و بگذار تا بخشی از من در آنجا با تو به اشتراک بنشیند.
از دور می بوسمت
ش.ن.ل.ع
برای مسعود سيد طالبى
RAUR