آبان ۲۹، ۱۳۹۵

بساطم در خيابان


تو اون مملكت كه بخش وسيع جامعه زير فشار اقتصادى در حال نابود شدن ان، اونجايى كه همه چيز شده مصلحت و منفعت شخصى و يك مشت دزد ميلياردى در حال چاپيدن مردمن و فاصله طبقاتى عادى و طبيعى شده و اعتياد به قرص و مواد و الكل همه‌‌گير شده و كارگر و دانشجو و دانش‌‌آموز شلاق ميخورن و زنداني ميشن و در اعتصاب غذا جان ميدن، بايد شاشيد به هنر و هنرمندى كه اين صحنه رو ميبينه و ساكت ميمونه
حالا بشين براي اميد و اعتدال خزعبل‌‌سرايى بكن
چه از سر امنيت و مصلحت در داخل و چه از سر سود و سرمايه در خارج، تو يه همدستى هنربند نصف و نيمه عزيز

...
آن مادر من بود كه به گيلكى داد مى‌‌زد هنوز تو شوكم گلوم داره منفجر ميشه اين احساس ناتوانى از منه يا فريادهاى اون زن رواست كه بميرم بشكند آن دست كه زن دستفروش را زد.